2/25/2003
بردکردیم!!:چندروزی بود که پیدای اش نبود.چوافتادکه لابد زن اش داده اند!!آدم مجردکه چندروز آفتابی نشودهمه همین حرف رادرباره اش می زنند!!سرانجام روزی ساعت ۱۱صبح ازراه رسید!!شایعات درست بود.همه تبريک می گفتند!!رفتم جلودستم راگذاشتم روی شانه اش وشروع کردم به فاتحه خوانی!!ازجای اش جنب نخوردتافاتحه راخواندم!!(ازمتشرع اداره مان پرسیدم فاتحه حمدوسوره است دیگه ،نه؟!!دودازکله اش بلندشده بود!!).تادوساعتی بساط شیرينی خوران برقراربود.بعدهم هرکس می رفت چنددقیقه ای باتازه داماداختلاط می کرد!!ازهمین حرف های ابلهانه که نمی دانم طرف تک دختره؟!!مادرزن ات چطوره؟!مادرراببین دختررابگیر!!
نوبت من که شد برای آن که چیزی گفته باشم همین جوری پراندم« مهریه برای ات چقدرآب خورد؟!!»تازه دامادابتدادادسخن دادکه مادونفرهیچ دخالت نکردیم گذاشتیم بزرگ ترهاخودشان هرچه ببرندببرندوتوی سروکله هم بزنند.
من هم دست بردارنبودگفتم «آخرش چی شد؟!!»تازه دامادگفت «ما!!بردکردیم!
وقتی برای ام توضیح دادفهمیدم منظورش ازبردچیست!!
مهريه=۵۰ سکه +دودانگ خانه ی تازه داماد
برای این که شیرفهم بشوم گفت که خانه اش ۲۴ میلیون می ارزد،دودانگ یعنی یک سوم این قیمت که می شود به عبارت ۸میلیون تومن!!۸ میلیون تومن هم یعنی ۱۰۰ سکه ی بهارآزادی!!یعنی درکل۱۵۰ سکه!!
نزدیک بودازکله ام چغندرسبزشود!!این همه حساب وکتاب درآغاززندگی!!همان جایک فاتحه ی مشتی برای مارکس رضی الله عنه خواندم که بیچاره آن همه براهمیت اقتصاد افشاری کردوکسی توجه نکرد!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا