2/22/2003
طاعون نسبيت گرايي:اين روزها هرهري بودن وخط فکري نداشتن پسندروزاست.آدم خنده اش مي گيردازجماعتي که حتي معناي نسبيت گرايي راهم نمي فهمندوزيرعلم اش سينه ي سه ضرب مي زنند!!
همکاري داريم که تابيست وپنج شش سالگي را به يللي تللي گذرانده است تااين که به ناگاه مانند ناصرخسروي بي نوادچاراستحاله شد که اي دل غافل به جزشکم وزيرشکم وادي هاي ديگري هم هست.ديدم روزي قلم وکاغذبرداشته وآمده بالاي سرم!!چي شده؟!!هيچي هرچه کتاب خوب مي داني نام ببر!!سرتان رادردنياورم يک ساعت وردل ام نشست ويک يک کشورهاي ازمابهتران رانام بردتانويسنده هاي سرشناس شان وآثارشان رابنويسد!!من هم نامردي نکردم هرچه مي دانستم براي اش گفتم ازداستايوسکي و توماس مان بگيرتابرسي به ميلان کوندرا و ويليام فاکنر!!ازآن هنگام يکي دوسالي مي گذرد!!خوش بختانه مانند من درون اتوبوس کتابي بيرون مي آوردوشروع مي کندبه خواندن؛ديگرمانند گذشته ها گوش آدم رابه کارنمي گيردبراي چرندبافي درباره ي دردل فلان همکاريا بي مبالاتي رييس!!
چندروزپيش بازهم کنارهم دراتوبوس نشسته بوديم وکتاب مي خوانديم!!من داشتم نگاهي ازدرون به جنبش چپ(گفت وگوبالاشايي) رامي خواندم اوهم داشت کتاب قطوري رامي خواند که مجموعه مقالاتي بوددرباره ي پست مدرنيسم(مي دانيد که مدروزاست!!).يهو سرش راازروي کتاب اش برداشت ورو به من کرد:« چراهميشه ازاين جورکتاب ها مي خواني؟!! » خودم رازدم به کوچه ي علي چپ!!گفتم «چه جورکتاب هايي؟»گفت «همين هاديگه!!درباره ي چپ ومپ»راست اش رابخواهيد به هيچ وجه حال وحوصله ي بحث کردن رانداشتم !!گفتم«مي خوام کارشناس جنبش چپ بشم!!»ول کن نبودگفت«آدم هرچيزي مي خونه بايدهدفي داشته باشه!!»مي خواستم به اش بگم «جمع کن بساطتو جوجه ي دوروزه!!»ديدم ازانسانيت به دوره !!ناچارشدم به روشي متوسل بشوم که بيزارم ازآن اماگاهي گريزناپذير است.روش آينه گذاري!!گفتم «توبراي چه اين کتاب روداري مي خواني ؟!!»گفت «براي رسيدن به آگاهي» گفتم «من هم همين طور».خلاصه شش هفت تاسوال بارش کردم هرچه جواب داديک «من هم همين طور»به ناف اش بستم!!حسابي که لج اش درآمدپرسيدم«اگرکتاب ديگري دست ام بودمثلا همين پست مدرنيسم ؛بازهم سئوال پيچ ام مي کردي؟!! »
کاربه اين جا که کشيد زد به صحراي کربلاي نسبيت گرايي وروضه خواني درباره ي اين که پابندي به نگرشي خاص سرانجام سرازجزميت گرايي درمي آورد.من هم که پاي اين جورمنبرهاتادل تان بخواهد گوش ام به کارگرفته شده است فهميدم دردش ازکجاست.خوش بختانه اتوبوس به جايي رسيدکه بايدپياده مي شدم وگوش ام نجات پيداکرد.اماذهن تايک ساعتي رهايي نداشت.
جمع بندي من اين است:نسبيت گرايي اگرپايه اي باشد براي انديشه ي انتقادي ؛کارسازاست اما اگرپايه اي باشدبراي گريزازانديشيدن وعدم مسئوليت ؛دوزارهم نمي ارزد.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا