3/12/2003
فقط به خاطرتو!!!:کنارهم پشت سرراننده نشسته بوديم!!چندروزي بودکه به اداره نمي آمد.پزشک متخصص گفته بودبايد درخانه استراحت کند،ورزش کند،ميوه بيشتربخوردوغذاهاي دريايي اش رازيادکند.داشت ازشيطنت پسرچندساله اش مي ناليدکه بوق گوش خراشي حرف اش راقيچي کرد.فحش آب داري زيرلب نثارهرچه مردم آزارکرد!!تعجب کردم.چندان اهل حرف هاي آب نکشيده نبود.هروقت هم که بي محاباحرف مي زدم لبخند سرزنش آميزي تحويلم می داد!!فهميدم که حسابي آب وروغن قاطي کرده است!!مي گفت وقتي رييس جمهورمملکت بگويدزندگي دراين شهردرندشت عذاب کبري است بقيه جاي خوددارند!!يکي نيست بهش بگه مرتيکه ي بي بخارپس تو چي کاره اي ؟!!بوق؟!!
ديگرحسابي تعجب کرده بودم!!انگاربراي برخي ناراحتي اعصاب چيز بدي هم نيست!!
نزديک هاي ايستگاه مترو رسيده بوديم(به قول راننده : ايستگاه مرتو!!!) که ديديم راننده سرش رابيرون کرد روبه جلو دادزد«کجا مي ري کيري؟!!!» زدم زير خنده!!همراهم گفت می بينی هيچ کس اعصاب نداره!!
راننده اتوبوس پريد پايين درراه بندان خيابان خودش رارساند به وانت نيساني که جلوي ما گيرکرده بود!!بيچاره راننده ي نيسان آدم نحيفي بود!!قيافه اش داد مي زد اهل بخيه است(صلي علي محمدبوي وافوردرآمد!!).اگرمردم نرسيده بودندگمانم زيرمشت ولگدراننده قلچماق اتوبوس غزل خداحافظي راخوانده بود.کسي نمي دانست چراراننده اتوبوس عصباني شده است.اما همين که فهميدندبه خاطرماليدن نيسان به آينه بغل اتوبوس عصباني شده است وآينه بغل هم فقط اندکي جابجا شده است ازراننده خواستندکه دراين ماه هاي عزيزازخرشيطان پايين بيايد.راننده هم که سياه پوشيده بودروکرد به حريف وگفت« به خاطرامام حسين مي بخشمت!!»
راستي راستي اگراين همه معنويت درميهن آريايي اسلامي موج نمي زد چه خاکي به سرمان مي ريختيم!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا