3/09/2003
ديشب بامدادک داشت باخدارازونياز مي کرد:«خدايا مي دونم ازدست ات برنمي آيد سربه راهم کني!!بي خيال شو!! همين جوري هم خيلي خوش مي گذره!!»
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا