3/15/2003
بازاين چه شورش است؟!!:نخستين ترکش تاشورا(تاسوعا +عاشورا=حسين پارتي) غروب روزپيش ازتاسوعا توي ميدان خودش (ميدان امام حسين!!) گريبان گيرمن يک لا قبا شد!!يک باران دم اسبي سمجي مي باريد که بيا وببين!!مقصد من چهارراه نظام آباد بود!!نه خبري ازاتوبوس بود نه خبري ازسواري!!انگارمي دانستند که دسته ها راه را بند آورده اند وقيد نان درآوردن رازده بودند.تازه بسياري شان هم نان درآوردن درچنين روزهاي عزيزي را حرام مي شمارند!!چاره اي نبودبايد راه را پياده گز مي کردم!!ازبدبياري کلاه هم همراهم نبود!!ازچترکه متنفرم!!دردسرتان ندهم دودقيقه بيشترراه رفته بودم که سرتاپاخيس شدم عين موش آب کشيده!!(الان ديگرچنين قياسي مع الفارق نيست. موش هاي تهران ازلحاظ هيکل سرترازمن نباشند چيزي کم ندارند!!)لامصب زير باران روزنامه ياکتاب هم نمي شودخواند(اي کاش من هم مثل بامدادک کتاب هاي پلاستيکي داشتم!!) تنها کاري که مي توان کردانديشيدن به نوشته هاي آينده است!!نيمي ازراه را رفته بودم که ديدم ازپشت سرصدايم مي زنند!!برادرعيال بوداستکاني چاي ،ازآن کمرباريک- لب طلايي ها به دست داشت!!تا بيايم به خودم بجنبنم به داخل مغازه اي کشاندم که جماعتي ،همه اشان سياه پوش، داشتند بازي استقلال- الاهلي را تماشا مي کردند!!اواخربازي بود واستقلال دويک جلوبود.روي پيراهن استقلال واژه ي ياحسين هم توي چشم وهم توي ذوق مي زد!!پشت سرم چندنفرديگرهم درگريز ازباران به درون آمدنديکي شان مردشکم گنده اي باکمربند منجوق کاري بودوهمين که درراپشت سرش بست استقلال گل دوم را خورد!!يکي گفت ابرام قدمتو گاييدم!!تا اومدي گل خورديم!!
تماشا کردن شان هم جالب بودهم نگاه مي کردند هم بلند بلند حرف مي زدند!!بيشترشان ازبارندگي ناراحت بودند چون هيات محله نمي توانست دسته را ه بياندازد!!چرا؟!!چون پرهاي رنگارنگ علم ها خيس مي شد!!توي مغازه عکس بزرگي ازسالارشهيدان زده بودندکه اين روزها فراوان روي دروديوارمي توان ديد.آبي چشمان مايکل داگلاس و بوري ريش وسبيل براد پيت!!بابااين ملت تامغزاستخوان غرب زده است حتي امامان عرب تبارش راهم چشم آبي وريش طلايي به تصوير مي کشد!!خداراچه ديدي شايد آن موقع هم لنزآبي اختراع شده بود وماخبرنداشتيم!!يا عرب ها هم ازپاريس رنگ موي طلايي وارد مي کردند وبه جايش شيرشترمي دادند!!(گفتم رنگ مويادچيزديگري افتادم!!يکي اززنان قوم وخويش، شب تاسوعا براي مان قيمه ي امام حسين آورده بودقيمه راخودش درست نکرده برايش درست کرده اند!!مي گفت هرکه اززيرعلم امام حسين بگذردودعا کند دعايش بي بروبرگردبرآورده مي شود!!درتمام مدتي که اين حرف ها راداشت مي زد به رنگ موهاي اش نگاه مي کردم باورتان نمي شود تمام موهاي اش سياه بودفقط دوبافه دردوسوي سرش ازبالاي شقيقه طلايي بود!!بعضي به جاي طلايي قرمزمي کنند!!جل الخالق !!گمانم به آخرالزمان داريم نزديک مي شويم!!!)
برگرديم به مغازه ي پناهگاه من!!استقلال گل سوم راهم خورد!!حالا ديگرواژه ي ياحسين روي پيراهن استقلالي ها راستي راستي زارمي زد!!حالاديگربازيکنان افتاده بودند به جان هم!!مردشکم گنده فرياد مي زد بگين يا حسين وخوارمادرعرب هاروحريف بدين!!قمه بکشين!!(به روي خودش هم نمي آورد که امام شان خودش عرب تشريف دارد!!)
بازي تمام شد واستقلال هم باخت!!باران بندآمده بودجماعت سياه پوش نيزهمان طورکه به خواهرومادرهرچه عرب است فحش مي دادند يکي يکي بيرون مي رفتند !!کجا؟هيات محل !!شکم چراني وآروغ تاشورايي وسينه زني براي امام عرب تبارشان!!!
من هم آخرازهمه بيرون آمدم هنوزنيمي ازراه مانده بودخوشبختانه آسمان ديگربراي فاجعه ي کربلا نمي گريست!!
دختروپسرريخته بودندتوي خيابان!!دخترکوتاه قد وتپلي جلوي من راه مي رفت ودوپسرهم پي اش گذاشته بودندوباهم دم گرفته بودند:
ياحسين گفتيم ورفتيم تکيه
تکيه پله نداشت خورديم به دخترخيکيه!!
به خانه که رسيدم ساعت ده شب بود!!ديگرصداي طبل ها حسابي بلند شده بود!!بامدادک هم هربارکه صداي طبل رامي شنيد مي گفت اوه اوه اوه!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا