3/16/2003
به احترام دوزن:اگردوستوني که شادي صدر و ژيلا بني يعقوب درروزنامه ي ياس نو مي نويسند نمي بود اين روزنامه دوزارهم نمي ارزيد(صرف نظر ازجرقه هاي گاه به گاه).کم ترديده ام زني مانند شادي صدر نگاهي چنين سنجيده به مشکلات زنان داشته باشد. يادداشت هاي اين هم ولايتي عزيز ژيلا بني يعقوب هم درباره افغانستان شاهکاراست وچشم گشا!!نگاه اجتماعي بني يعقوب به خوبي درنوشته هاي اش بازتاب دارد(البته بني يعقوب باپيراسته ترکردن نثرش مي تواند بردنوشته هاي اش راافزايش دهد!!):
ظهريکي ازهمان روزهاوقتي بعدازخريدن نان به طرف اقامتگاهم مي رفتم يک زن برقع پوش دستم راکشيدوآهسته گفت:«تورابه خداکمکم کن.دو روز است چيزي نخورده ام» من يکي از نان ها را به طرفش گرفتم وگفتم:«کافي است؟» سرش را به علامت تاييد تکان دادوبعدهم نان را گرفت ودعايم کرد.دستم را درميان دست هاي اش گرفته بودوباصداي لرزان دعا مي کردکه هرچه ازخدا مي خواهم به من بدهد.خوب که ازپوشش توري برقع که روي صورت اش را پوشانده بودنگاهش کردم اشک هاي اش راديدم که تند وتند پايين مي ريخت.
گفتم:«حالاچراگريه مي کني؟»
گفت:«چهار يتيم دارم.همه شان کوچک اند و نان آوري ندارم»
پرسيدم:«شوهرت؟»
گفت:«درجنگ...»
دوباره گريه اش گرفت وجمله اش نيمه تمام ماند

0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا