4/15/2003

نام ها ويادها: نام اين مرتيکه بامدادک هم کلي برايمان دردسرشده است!!به خانه خويشاوندان که مي رويم جمع خاله خان باجي ها جمع است.اولش تعارفات معمولي است.خدا برايتان حفظ اش کند وازاين حرف ها!!سرآخرمي پرسند اسم اش چيه؟!!تا مي گويي بامداد!!مي گويند پناه برخدا!!اين ديگه چه اسميه!!حتي نمي دانند بامداديعني صبح!!آشنايي با شاملو که پيشکش!!!
برخوردنسل جديد هم جالب است.سوارتاکسي که مي شويم کافي است دخترجواني بغل دست مان نشسته باشداين مرتيکه آن قدرزل مي زند تاطرف از رو مي رودوشروع مي کند به لبخندزدن ونازدادن اش!!بعد هم مي پرسد اسمش چيه؟!!وقتي مي گويي بامداد مي گويد چه اسم شيکي!!!
به راستي ميان ما ونام هاي مان چه پيوندي هست؟!!!نام خودم رامادرشوهرعمه ام(کي ميره اين همه راه رو!!) انتخاب کرده است.چه روزگاري بودهرکسي ازگردراه مي رسيد براي آدم نام انتخاب مي کرد!!!نام گذار من سيد بود.شايد براي همين به نظرش احترام گذاشتند!!يادم مي آيد عيد سيدها(غدير) که مي شدبه همه امان يکي يک دانه يک قرآني مي دادکه به آن مي گفتند ته کيسه!!يعني مي گذاري ته کيسه براي ات برکت مي آوردوپول جذب مي کند.
هنگام بچگي هم که مي رفتيم کناررودخانه ي پشت خانه امان ماهي گيري باقلاب(به قول گيلک ها قارماق تاودي!!) ماهي کوچک که مي گرفتيم رها مي کرديم توي رودخانه ومي گفتيم «جفتش بيادبزرگ تر!!».به اميد آن که ماهي هاي بزرگ تررابه سوي قلاب مان راهنمايي کند.هنوزکه هنوزهست يادم مي آيد ماهي راکه رها مي کرديم اندکي درآب سبزفام درنگ مي کرد.انگارباورش نمي شدبعد دم زنان وباله زنان دورمي شد
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا