4/22/2003
پيانو نواز بغدادي:صبح چندروزپيش بود. پرستارهاداشتندجلوي بيمارستان المنصوربغدادقبرمي کندند. دانشگاه بغدادويران شده بودوصليب سرخ درباره ي وخامت اوضاع بهداشت دربغدادهشدارداده بود.دوموسيقي دان اين شهرزخمي به اتاق مان درهتل آمدند.به اميد آن که باتلفن هاي ماهواره اي ما با خويشاوندان شان درخارج ازعراق تماس بگيرند.مجيد الغزالي و هشام شرف.خانه ي هشام درطول جنگ بدجوري آسيب ديد.بالبخندي پرازطعنه مي گفت«تايک ماه پيش رهبر ارکسترسمفونيک بغداد بودم.الان چي هستم؟»داشت باباتري خورشيدي تلفن ورمي رفت به شوخي گفتيم الان مي توني بشي رييس مرکزتلفن!!.به مجيد گفتم برايش چندتابرگه ي نت و گيتارآورده ايم.گفت«نت چيه؟ديگه چيزي به يادم نمونده»
خيلي سختي کشيده است.در همان هفته ي اول بمب باران يکي ازهمسايه ها به پليس امنيتي زنگ زد که مجيد باخارجي ها ملاقات مي کند.دستگيرش کردند.بعدازسقوط بغدادهم همون همسايه ادعا کرد که جزوماموران امنيتي صدام است.براي همين مجيد الان حسابي وحشت زده است.مي گويد«گمونم خانه ام چشم شان را گرفته.هيچ جا امن نيست.»يک سال پيش در مدرسه موسيقي فولکلور وباله بغداد با هشام آشنا شدم.باگروهي براي اعتراض به تحريم عليه عراق وجلوگيري ازتجاوز بيشتر به حقوق مردم عراق به بغداد آمده بودم.هشام ومجيدروزها آن جا درس مي دادند وشب ها هم باارکسترتمرين مي کردند.جنگ داشت ازراه مي رسيد.براي هشام تعريف کرده بودم که ترانه ي «او فينلانديا» چه پرمعنا شده است براي بسياري ازمردم آمريکا.دست کم ۱۵۰ خانواده که دريازده سپتامبرعزيزان شان راازدست داده بودنددرمراسم يادبود آن ها ازاين ترانه ي صلح ودوستي استفاده کرده بودند.آهنگي که سيبليوس دراواخر قرن نوزده ام درست کردوپس ازجنگ جهاني اول به نمادآرزوها وروياهاي انساني تبديل شد.هشام
آن موقع لبخندي تحويلم داده بودلابد به خاطر آن که يک امريکايي ازترانه ي صلح ودوستي سخن مي گفت وآموختن اش به هنرجويان.اما پذيرفت ودرعرض دوروز بچه هاي کلاس ترجمه ي عربي ترانه رايادگرفتند.
تلفن زدن شان که تمام شد رفتند.پيش خودم فکرمي کردم لابد الان آن آهنگ آرمان گرايانه واميدبخش خيلي ناراحت شان مي کند.صبح فرداي همان روزدوباره پيش مان آمدندبهت زده وپريشان.غروب روزقبل رفت بودند سراغ سربازهاي امريکايي که ازمدرسه اشان حفاظت کنند.سربازها هم گفته بودند ربطي به آن ها نداردودستورداده بودن که بروند پي کارشان!!ناچارشدند خودشان دست به کارشوند شايد بتوانند جلوي غارت مدرسه رابگيرند.جلوي درمدرسه ايستاده بودند که پنج نفربه سراغ مدرسه آمدند همگي مسلح.
مجيد، هشام وبرادرش هرچه التماس کردند به خرج شان نرفت.مي گفتند«آه نداريم باناله سوداکنيم.چندروزديگه قحطي ميشه.ماهم که نه پول داريم نه کار.مثل شما که خرپول نستيم»
مجيدالتماس کنان گفته بود«هرچي بخواهيد بهتان مي دهيم.تمام سازها مال شما.مبل وصندلي ها راهم برداريد.فقط به اهنگ هاي ضبط شده دست نزنيد.اين ها تاريخ مااست»
گفتند«بروپي کارت.فاتحه ي بغدادخونده است!!» بعد هم مدرسه راغارت کردند.سازها رادرب وداغان کردند.بايگاني موسيقي وآهنگ ها راهم به آتش کشيدند.به راستي چراوقتي آدم ها درمانده مي شوندمغزشان ازکارمي افتد وهمه چيزرانابودمي کنند؟نمي دانم!!اما مي دانم طي ده ها سال جنگ وتحريم نه نخبگان فرادست عراق ونه امريکا وانگلستان توجهي به مردم فقرزده ي عراق نکردندميليون ها نفري که بار رنجي گران رابه دوش کشيدند.
هشام گفت«بيا گوش کن فقط همين برايمان ماند»و گوشي قرض گرفته ازخبرنگارتلويزيون نروژ را به دستم داد.اجراي ارکسترشان از«او فينلانديا» بود.آرام وهم نوا بااجراي کودکان
شروع کردم به خواندن:

اين است آوازم
اي خداوند تمامي سرزمين ها
آوازصلح براي سرزمين هاي دوردست وسرزمين خودم.
اين جا خانه ي من است
کشورمن است و قلبم درآن مي تپد.
روياهاي من دراين جا است
آرزوهايم وزيارتگاهايم.
اما قلب ديگران هم درسزمين هايي ديگردرتپش است
آن ها هم اميدها وآرزوهايي دارند
درست به ژرفا وصداقت اميدها وآرزوهاي من


به اين جا که رسيدم هشام داشت گريه مي کرد!!


گزارشي ازکتي کلي
بغداد۲۹ فروردين ۱۳۸۲
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا