4/26/2003
درشهر:ازاين کالسکه هاي تاشو راديده ايد؟!!همان هايي که جمع مي شوند وبه شکل عصادرمي آيند!!خداپدرمخترع اين گونه کالسکه هارانيامرزد!!!پيش ازاين فقط حمالي اين مرتيکه بامدادک به گردن مان بودحالا اين کالسکه هم به آن اضافه شده است!!کافي است يک روززودبه خانه بروم زوجه فوري کفش وکلاه مي کند وبامدادک را آماده مي کند وکالسکه ي کذايي راجمع مي کند.کجا؟!!پارکي درآن سوي شهر!!!چند روزپيش رفته بوديم پارک ساعي!!اين مرتيکه کلي کالسکه سواري کردباتماشاي خودحيوانات ومجسمه هاي شان کلي عربده کشيد وکلي هم تاب سواري وسرسره بازي کرد!!برگشتني حسابي ازپادرآمده بودوداشت چرت مي زدکه مسافربغلي دستي مان توي تاکسي ،مردي ميانه بالاباکت وشلوارخردلي ،دسته کليدهاي اش راازجيب اش بيرون آوردوشروع کرد به تاب دادن اش.تابه خودم بجنبنم مرتيکه بامدادک دست کليدرامانند قرقي ازدست ياروقاپيد!!مي دانستم دسته کليد راازدستش گرفتن همان ونعره ي ۱۲۰ دسي بل همان!!به ناچارشروع کردم به معذرت خواهي ازبغل دستي!!صداي گرمي داشت گفت خواهش مي کنم!!چاره ي ديگري هم نداشت بيچاره!!گفت ماشالله !!اسمش چيه؟!!وقتي گفتم بامداد گفت لابد بزرگ بشه شاعرمي شه!!گفتم بااين پررويي اش گمانم يا آخوند مي شه يا مجري صدا وسيما!! اين راکه گفتم ياروانگارجا خورد!!باخودم گفتم نکندآخوندزاده است!!
تاپايان مسيرسکوتي برقرارشدکه هرچند گاهي جيغ ها وکليدچرخاني هاي بامدادک مي شکست اش!!
هنگامي که پياده شديم عيال گفت قيافه ي ياروانگارآشنا بود!!گفتم براي من که نبود!!
به خانه که رسيديم حسابي ازکت وکول افتاده بودم!!خداخدامي کردم اين مرتيکه هرچه زودتربخوابد!!
آن شب براي اولين بارخوابي کردم مانند خواب هاي کودکي!!خواب هاي پس ازورجه ووورجه هاي تاسرحد مرگ!!!مانندسنگ دررختخواب افتادن تاصبح روزبعد!!
صبح باسروصداي عيال بيدارشدم که مي گفت بيا اين جاتلويزيون داره اون ياروي ديروزي رانشان مي دهد!!
راست مي گفت !!طرف مجري يکي ازبرنامه هاي بهداشتي صداوسيما بود!!به اسم کلبه ي بهداشت يا چيزي توي همين مايه ها!!پزشک جاافتاده ای رانشانده بودروبروی اش وداشت مخ اش رامی زد!!


0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا