4/14/2003
نامه ي دوست:در امريكا ، كه تمام وقت ميگذرد به كار و گرفتاري ، خوش بياري بزرگي است كه فرصتي پيش بيايد تا بتواني دوستان سال هاي خوش دانشجويي را ببيني و ياد ها و خاطره ها را زنده كني .
در خانه نسرين جمع شديم كه دكتر داروساز است .مهين دوست مان دندان پزشك است واز لس آنجلس آمد و من كه دانش آموخته ي دانشكده ي هنرهاي زيبا هستم . دوستي مان از سال هاي آخر دبيرستان آغازشد. بعد از اتمام دانشگاه ، هر كدام در رشته خودمان كارمان را شروع كرديم و بعد هم ازدواج و بچه و ...انقلاب ..برحسب اتفاق هر سه مان با خانواده راهي امريكا شديم و بعد از يكي ۲ سال همديگر را يافتيم آن هم همه در كاليفرنيا ،ولي در شهر هاي مختلف گرفتار كار بوديم و به ثمر رساندن بچه ها. حالا بچه ها بعد از اتمام دانشگاه رفته اند دنبال زندگي خودشان . همسر مهين فوت كرد . نسرين جدا شد و همسر من در سفر بود . وجمع سه تايي مان دوباره برد ما را در حال و هواي ، آن ۳ دختر دانشجوي جوان دوره دانشكده با آثار گذشت زمان بر چهره هاي مان ..
تلويزيون داشت غارت عراقي ها را نشان مي داد . حتي از موزه عراق و آن عراقي كه تكه گران بهاي كتيبه بابل را بر دوش گرفته بود و ديگري كه حمايل سنگي و طلاي بابل را بر گردنش داشت و آن که كوزه ظريفي به بغل بي احتياط مي دويددر آن ازدحام ، كه هر لحظه ممكن بود بيفتد و بشكند آثار تمدن بابلي ..
بي اختيار يادمان آمد كودتاي ۲۸ مرداد .غارت خانه ي دكتر مصدق ودفتر روزنامه هاي معتبر .كه لمپن ها چگونه به سر پرستي شعبان بي مخ و با حمايت زاهدي و اربابش سيا دست به تاراج زدند . ياد آن زمان افتادم كه مادرم داشت به صداي زني از راديو گوش مي كرد و وقتي از مادرم خواستم عروسكم را به من بدهد ، عصباني سرم فرياد كشيد كه ساكت باشم و بعد ها گفته بود كه داشت به سخنراني ملكه اعتضادي معروف به فاحشه دربار گوش مي داد كه تنها كسي بود كه پيدايش كرده بودند تا سقوط دكتر مصدق را اعلام كند .نسرين آن زمان بچه بود و در رشت زندگي مي كردند مي گفت يادش مي آيد كه عده اي زن در پشت كاميوني وقيحانه بشكن مي زدند و مي رقصيدند و بعد ها مادرش گفته بود كه همه شان زنان فاحشه جير كوچه رشت بودند كه با گرفتن ۵ تومان دستمزد از سقوط مصدق و بر گشتن شاه ، شادماني مي كردند .و مهين مي گفت كه چطور از پنجره مطبش كه روبروي بانك بود مي ديد قبل از آتش زدن بانكي در زمان انقلاب چطور مردم ريخته بودند و پول هاي بانك را در داخل پيراهن و مشت هاي شان به يغما برده بودند و بعد هم آتش زدن و شكستن شيشه هاي مغازه ها و تاراج خانه همسايه شان در خيابان سعد اباد
گفتگو ها و ياد ها و حسرت ها ادامه داشت و تاسف مان كه نتوانستيم قوانين ضد زن جمهوري اسلامي را تحمل كنيم و آمديم بيرون از ايران و ثمره تحصيل مان به جاي خدمت به مردم كشور خودمان ، نصيب امريكا شد . و بچه هاي مان كه سال هاي آخر دبستان بودند و اين جا دبيرستان و دانشگاه را تمام كردند چطور جذب اين جامعه شدند .
چشم مان هنوز به تلويزيون بود كه عده اي عراقي اعتراض كردند به سربازان امريكايي كه چرا مانع غارت ان دسته از مردمي كه بيمارستان را غارت مي كردند نمي شوند ؟ تشك هاي تخت بيمارستان بر دوش شان بود تا وسايل اطاق عمل و دارو و ملافه و چاقوي جراحي تا پنس اةاق عمل . ان هم در شرايطي كه به علت تحريم اقتصادي و تعداد زياد مجروحين پزشكان گله داشتند كه وسيله مداواي مريض در اختيار ندارند . ناگهان يك سرباز امريكايي تفنگش را نشانه گرفت بطرف معترضين و گفت :خفه شين احمق ها ، جلو نيايين . به ما مربوط نيست غارت مردم شما . ما به خاطر آزادي و دمكراسي شما ، فاكينگ ايراكيان ، جان مان را به خطر انداختيم . جلو بيايين شليك ميكنم
هر سه ما خشك مان زد . خبر نگاري آن را مخابره كرده بود كه اعتراض داشت به سانسورشان بوسيله فرمانده ارتش كه به آن ها تاكيد كرده بودند غير از خبري كه ارتش تاييد مي كند حق ندارند گزارش كنند . و چون با حمايت ارتش و در ميان آن ها به خاطر حفظ جان شان قرار شده بود گزارش دهند سخت از اين سانسور ناراحت بودند و به فيلم بردار گفته بودند كه صحنه هايي را بگيرد و حالا بعنوان اعتراض داشتند نشانش مي دادند
رامسفيلد و بوش هم دفاع مي كردند از غارت بيت المال و ميگفتند اين خشم مردم را نشان ميدهد از دولت صدام .......
گفتم دوستان وقاحت را ببين به كجا رسانده اند ؟دارند اجازه مي دهند كه آثار تمدن ملتي به دست همان مردم غارت شود تا هيچ اثري از آنان نماند . تيشه به ريشه مي زنند . و از طرفي دارند نشان مي دهند كه با چه مردمي طرف اند و لياقت شان هم اين است كه هم ريشه شان را غارت كنند به دست خودشان و نفت شان را هم خودشان نوش جان كنند.
امروز دوستم را رساندم فرودگاه . باران شديدي مي آيد و هنوز آن صحنه ها تمام ذهن ام را پر كرده اند . آمدم خانه . سری به صندوق پست الکترونیک ام زدم . دوستي نامه ای فرستاده از شعار هايي كه امروز برايش از ايران رسيده و برايم فرستاده :
صل علي محمد تامي فرانكس خوش آمد .
دست خدا بر سر ماست ژنرال ماير رهبرماست
تامي فرانكس مي رزمد سيد علي گدا مي لرزد
بغضي گلو گيرم شده . وحشتي بد تر از ان جنگ ۸ ساله تنم را مي لرزاند . ترجيح مي دهم بميرم و نبينم كه بوش و رامسفيلد و آن سرباز احمق امريكايي به دعوت علني اين گونه شعارها ، همان كنند با ايراني كه با عراقي كرده اند .

0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا