4/21/2003
نامه ي دوست:هيچ كس مانند خود حكومت خودکامه دشمن خودش نيست . هر چه خشونت و بي عدالتي را بيشتر مي كند نابودي اش را سريع تر مي كند . خودشان بهتر از همه اين حقيقت را مي دانند . وقتي جليقه ي ضد گلوله مي پوشند زير لباس شان يعني :
مردم آن چنان ظلم را از حد گذرانده ايم كه كشتن مان را به دست تان حق تان مي دانيم
اما گويي ديكتاتور كور و كر ميشود . دريغ از ديدن و شنيدن ، حتي اگر در يك قدمي اش باشد .
هنوز كفن مرگ ديكتاتورهاي چپ و راست مان خشك نشده هنوز ارتش متفقين خاك افغانستان و عراق را ترك نكرده . هنوز ۲ ديكتاتور در سوراخ موش ها از ترس جان قايم شده اند . ولي حكومت گران ديكتاتور مذهبي ايران ، همچنان كور و كر دارند ادامه مي دهند راه شان را
همه صبح ام سياه شد با خبر دستگيري سينا مطلبي ماني را مجسم كردم كه چطور وقتي صبح بيدار مي شود دنبال لبخند و چشمان پر مهر و آغوش آرام بخش اش نگاه پرسان اش را به فرناز خواهد دوخت . آخر هنوز زبان به پرسش باز نكرده . به فرناز فكر مي كنم كه همه ديشب را نخوابيده در هراس آن كه چه به نيمه وجودش مي گذرد در آن خانه ي ظلم . مي گويم :
ماني جان ،معصوميت مطلق ، امروز ببخش مادر را كه لبش به خنده باز نمي شود .
گذشته اي دور را به خاطر مي آورم . آن صبح كه گلسرخي را به دليل ايده ئو لوژي اش اعدام كردند پسرش پيش اقوام نزديك بود . مادرش عاطفه هم در ظلم خانه ی شاه .دوستم شهلا كه روزنامه نگار بود با بغض تلفن زد . هيچ كدام حرف نزديم . گاهي هق هق گريه آن چه را كه به كلام نمي آيد بيشتر بازگو مي كند . ساعتي بعد در خانه ام بود . پسرش هم سن و هم بازي پسر گلسرخي بود . و او دوست نزديك عاطفه آن روز هر دو دانستيم ديري نخواهد پاييد اين كاخ ظلم .
امروز فرق مي كند . امروز مي دانم اشك قدم مثبت نيست براي مخالفت و اعتراض . آن زمان اينترنت نبود . الان مي توانم فريادم رافرياد اعتراض زني از زنان و مادران ايراني را به گوش همه برسانم . مي نويسم براي سازمان حقوق بشر . به سازمان ملل متحد . به انجمن دفاغ از روزنامه نگاران دنيا .حتي به كاخ سفيد كه ديگر اعتمادي به آن ندارم
مي نويسم كه چگونه سينا مطلبي را به جرم اقدام عليه امنيت عمومي زنداني كرده اند . براي شان نوشتم وقتي آن چنان اعتبار تان در نزد حكومت ايران كم است كه حتي براي آمدن تان به ايران آن هم به خاطر دفاع از حقوق بشرپشيزي ارزش نمي دهند و بلافاصله شروع به دستگيري خبرنگاران مي كنند ؟ چرا به وجدانتان رجوع نمي كنيد قبل از مصاحبه با مردم و آن ها را بيشتر به دام مي اندازيد ؟ چرا خبر نگاران خارجي به جاي حفاظت جان و آزادي خبرنگاران ،با آن ها مصاحبه مي كنند كه باعث به خطر افتادن آن ها بشوند ؟
نوشتم مي خواهيد چند ين ميليون زن و مادر ايراني شاهد شكنجه و مرگ فرزندان شان باشند ؟ چند ميليون كودك ايراني بايد محروم از بودن والدين شان باشند تا شما گامي برداريد ؟
شمايي كه براي رعايت حقوق بشر توسط دولت به آن كشور سفر كرديد آيا ديده ايد وسايل شكنجه شان را ؟آيا با زندانيان مخفي ملاقات كرديد ؟ آيا ضمانتي بوديد براي شكنجه بيشترشان بعد از رفتن شما ؟ يا در هتل شرايتون داشتيد به دروغ هاي مسئولين گوش مي داديد و غذاي ايراني را مزه مزه مي كرديد ؟
آقايان ، شما را به هيچ گرفته اند . ريشخندتان كرده اند وبزرگ ترين دليل اين ريشخند ها كامبيز كاهه سينما نويس بود و ديشب سينا مطلبي پدر جوان و روزنامه نگار ميانه رو كه هرگز سر جنگ نداشت و اصلاح رژيم را بر سر ميز مباحثه و منطق ترجبح ميداد . .
بامداد جان دلم گرفته . انگار پاره اي از تن مرا به بند كشيده اند . و اي كاش كه خود مرا به بند كشيده بودند . و امروز صبح هم فرناز بدون قطره اشكي لبخند مي زد به روي ماني .امروز صبح هم مثل همه روزها . ماني دست هاي كوچك اش را مي برد كه عينك را از چشم پدر بردارد و صداي خنده اش بپيچد در آن خانه خوشبختي . و امروز صبح مثل همه صبح ها مادر سينا به آقاي مطلبي بگويد :
عصر كه شد . سري برويم خانه سينا . ببينيم سيناي كوچكمان را كه خود پدر شده . دلم ديدن نوه ام را طلب مي كند
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا