5/03/2003
فاتحه درباغ وحش!!:ديروزجماعت گيردادند که برويم باغ وحش!!ما هم هرچه گفتيم درچنين روزي که نمي دانم وفات کدام امام است بعيد است که بازباشدگوش نکردندوفوري از۱۱۸ تلفن باغ وحش راگرفتند وبه گونه اي مستند ثابت کردند که کاروکاسبي امام پمام نمي شناسد!!خلاصه کالسکه ي عصا شوي کذايي رابرداشتيم والهي به اميد توباعهد وعيال راه افتاديم به سوي باغ وحش!!اي کاش مانند قديما باغ وحش توي خيابان ولي عصرنزديکاي پارک ملت مي بودنه توي پارک ارم درجاده ي کرج!!
داشتيم راه مي افتاديم که زن دايي مادرزن جان(چرتکه بدم خدمت تان ؟!!) ازگرد راه رسيد با کاسه اي پرازباقلي پخته!!براي يکي ازرفته گان اش خيرات کرده بود!!(خدايا چي مي شد همه به جاي خرما ونمي دونم حلوا ،باقلي پخته خيرات مردگان مي کردند!!براي چنين خيراتي حاضرم شونصدبارفاتحه بخوانم باتلفظ اصل عربي!!ناف جنبان وگلو صاف کن!!).کل باقلي راداددست مادرزن جان!!به جان شما تامسير يک ساعتي باغ وحش راطي کنيم ششدانگ حواسم پيش مادرزن جان وکاسه ي باقلي بود!!خلاصه همين که رسيديم ومن مرتيکه بامدادک راچپاندم توي کالسکه ،بخوربخورشروع شد!!هنگامي که به قفس ميمون ها رسيديم هنوزاندکي باقلي ته کاسه مانده بود!!شوهرعمه ي عيال چندتارابراي ميمون ها پرت کرد!!خيلي فرزبودند توي هواقاپ مي زدند ومي خوردند.پوست راهم به بيرون تف مي کردند.پوست خالي هم اگربراي شان مي انداختي درهمان هوا تشخيص مي دادند وزحمت دست درازکردن رابه خودشان نمي دادند!!(بميرم براي حکمت اوسا کريم!!) شوهرعمه ي عيال داشت همين طورباقلي پرت مي کردکه عيال درآمدکه اين ها هم که مي خورند بايد فاتحه بخوانند!!همه زديم زيرخنده!!نگاه شماتت بارهمگي به من بود!!ازنگاه شان مي شدخواند که ازچنين شوهري چنين همسري !!خداوکيلي انتظارنداشتم عيال همچين تيکه اي بيايد!!
راستی اين مرتيکه بامدادک درميان اين همه جانوران فقط به پرندگان وماهي ها علاقه نشان دادوکلي اوه اوه تحويل شان داد!!بقيه انگاربراي اش جالب نبودند.شيرهاي نربيچاره باآن نعره هايي که زهره ي بزرگسالان را آب مي کردکون خودشان رااره کردندنتوانستند حتي نگاه مرتيکه رابه سوي خودشان جلب کنند!!به شامبول اش هم حساب شان نکرد!!ولي بايد مي ديدید قو ها راکه ديد چه دادوبيدادي راه انداخت!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا