5/07/2003
از صفر و يکي ها بپرهيزيد!!!:بسياري ازآدم ها دوحالت بيشترندارندصفر يا يک!!خودم تاآن جا که مقدوراست ازاصحاب صفرويک دوري مي کنم!!اگرسرحال باشند که آفت وقت اند تايکي دوساعت ازوقت آدم را سلاخي نکنند با دل مشغولي هاي آن لحظه اشان ول کن نيستند!!اگرهم بدحال باشند که واويلا است!!!
خدا آن روزرانياورد که چنين آدم هاي کارشان به گونه اي باشد که باافراد بسياري سروکارداشته باشند!!يعني ارباب رجوع داشته باشند .آن وقت تاروزي يکي دودعوا راه نيفتد شب نمي شود!!
ازبدروزگار مسئول کتابخانه ي اداره چنين آدمي است!!حاج خانمي بالاي پنجاه سال وشوهرناکرده!!(هميشه باخودم مي گويم اوسا کريم به يکي ازمردان کره ي زمين رحم کرده است که اين خانم به صرافت ازدواج نيفتاده است!!).اگرآدمي عادي مسئول کتابخانه بود خودم بي بروبرگرد دست کم روزي يک ساعت رادرکتابخانه مي گذراندم ولي الان سال دوازده ماه بگذرد وکاري بسيارحياتي نداشته باشم گذارم به آن جا نمي افتد!!خوش قلق که باشد نمي گذارد دوزارکتاب بخواني ازبس حرف مي زند!!بدقلق هم که باشد فوري هرطورشده باشد به آدم گير مي دهد!!مثلا ازکنارصندلي که ردشوي وآستين ات به آن بسابد دادش درمي آيد که اي بابا اين صندلي ها راازروي نظم چيده ايم!!!
هرسال هنگام نمايشگاه کتاب که مي شود غصه ام مي گيرد!!چون ناچارم هم رکاب اين آدم گوشت تلخ بروم براي خريد وانتخاب کتاب!!
امسال هم طبق معمول سنواتي زنگ زدکه فلاني کتابچه ي کتاب هاي لاتين را گرفته ايم بيا نظربده!!من پس ازآن که ازبچه هاي اداره حلاليت طلبي !!کردم راهي کتابخانه شدم!!
همين که وارد کتابخانه شدم وقيافه ي طرف راديدم شستم خبردارشد که اوقات يارو گه مرغي است!!رسيده نرسيده کتابچه ي کذايي را به دستم داد.نگاه کردم ديدم روبروي نام برخي کتاب ها را ضربدرزده است!!تاپرسيدم اين ضربدرها چيست؟اولين رعدوبرق ترکيد!!گفت اي بابا بديهيات راهم بايد توضيح بدهم!!اين هاراخودم انتخاب کرده ام که بخريم!!
ازرونرفتم وگفتم بقيه چطور؟بازهم بالحني کلافه گفت :بقيه راهم داريم!!
اين راکه شنيدم جاخوردم وديگرمراعات وپراعات راگذاشتم کنار!!گفتم پس براي چه مراصدازده ايد؟!!
غرغرکنان گفت مارابگوکه مي خواهيم به کارشناس ها احترام بگذاريم ونظرشان را مي پرسيم!!
ديدم سروکله زدن بااين آدم فقط وقت تلف کني است!!کتابچه را گذاشتم روي ميزش وداشتم مي رفتم که گفتم سه شنبه وچهارشنبه نمي توانم همراه شان به نمايشگاه کتاب بيايم وبايد به همايشي بروم!!
بازهرخندي گفت:برگزارکنندگان همايش لابد گمان مي کنند چيزي هم بلديد که دعوت تان مي کنند!!
کم کم داشت کفرم درمي آمد!!گفتم :نه خانم عزيز من سخن ران نيستم!!جزو شنوندگانم!!
گفت:پس مي ري چيزي يادبگيري!!
گفتم :بله!!ناچارم !!همه که مثل شما علامه ي دهرنيستند!!
تازه متوجه شد که به من برخورده است!!گفت پس اين همه بااينترنت کارمي کنيد چي ياد مي گيريد!!
خيال نداشتم ازخرشيطان پايين بيايم!!گفتم :چه يادگرفتني !!دراينترنت کارما فقط چت کردن است وتخت نردبازي کردن!!
کم کم داشت ازحالت صفرخارج مي شد وبه حالت يک وارد مي شد شروع کرد به نخودي خنديدن!!دلم برايش سوخت ولي اصلا حوصله نداشتم وفوري به طرف درراه افتادم!!پشت سرم مي شنيدم که داشت مي گفت اشکال ندارد شنبه مي رويم نمايشگاه!!
اوسا کريم روزشنبه رابه خيرکناد!!

0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا