5/18/2003
عقش و انگولک!!:اگرشبي درخانه ي مادرزن جان بمانيم صبح ازچهارراه نظام آباد خودرابه پل سيدخندان رساندن به راستي مکافات است.کافي است تا يک دقيقه اين وروآن وربشودديگرنمي توان خودرابه موقع به سرويس اداره رساند.امروزصبح هم ازروزهايي بود که نمي توانستم بنشينم وسرفرصت صبحانه بخورم.براي همين مقداري پنيرتوي نان تافتون چپاندم وهردورادرون کيف!!
سرچهارراه محشرکبري بود داشتم نااميد مي شدم که پيکان لکنته اي به رنگ سبزسيدي ازراه رسيد.صندلي جلو نشستم بين راننده وهم وطني مذکر!!!راننده مي خواست راه بيفتد اما پرايدي به رنگ نوک مدادي سدراه بود.چندبار بوق افشاني کرد تااندکي راه بازشد.داشتيم به سلامت ردمي شديم که راننده ي پرايدشيشه ي ماشين راپايين کشيد.مردميان سالي باريش جوگندمي.فرياد کشيد«چيه؟شاش داري؟»
راننده ي ماهم بغل گوشم فريادزد«کيري!!بزن کنارمسافرسوارکن!!عن آقا!!» داشتم ازخنده مي مردم. داشت پايين مي رفت که دستش راگرفتم گفتم «ديرمان شده بابا!!بي خيال شو!!» نگاهي به خنده ي فروخورده ام انداخت وازخرشيطان پايين آمد!!زيرلب گفت«اگه لاشي نبود که با پرايد نمي آمد مسافرکشي!!»
ماشين خودش عين ماشين تمام آقايون لات ها بود.جلوبندي باروکش براق به رنگ چوب گردو.شمایلی آويزان ازآينه جلو که روي اش به خط نستعليق نوشته اند هوالعزيز سبحان الله.قلبي ساخته شده ازديود هاي نوري قرمز.چسبيده به شيشه جلو.وسط قلب به انگليسي نوشته شده love زيرش هم caressing لابد يعني عقش و انگولک!!ديود ها هم که رقص نور.يک تسبيح شاه مقصود هم ازدکمه ي برف پاکن آويزان کرده بود!!ولي خداوکيلي ماشين را تاسيدخندان تازاند!!نازش نده گازش بده!!ده دقيقه هم زودتررسيدم!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا