5/19/2003
اندک اندک جمع مستان مي رسند!!: نمي دانم اين لطيفه راشنيده ايد يانه؟!!
به رييس جمهورخبرمي دهند که چه نشسته اي همه ي فروشگاه هاي شمال شهردرروزروشن عرق فروشي مي کنند.رييس جمهور باورنمي کند.تصميم مي گيرد خودش آزمايش کند.عبا عمامه رابه کناري مي اندازد.صورت راشش تيغه مي کند.کت وشلوارشيکي مي پوشد وکراواتي هم به گردن مبارک آويزان مي کند.الهي به اميد تو!!کجا ؟خيابان شمال تهران.الله بختکي وارد يکي ازفروشگاه ها مي شودو سفارش يک بطر ودکا مي دهد.فروشنده هم يک قوطي ودکاگذاشت رو پيشخوان.رييس جمهوربازهم باورنمي کرد.بازش کرد ويک قلپ رفت بالا.ديد نه بابا خودشه!! عرق دوآتشه!!رو به فروشنده مي گويد«پدرسوخته مي دوني من کي هستم؟رييس جمهورايران!!مي دهم پدرت را دربياورند!!»
فروشنده هم باخونسردي پاسخ مي دهد«حالا اينو خوردي.يه ويسکي بهت ميدم بخوري ادعاي خدايي مي کني!!»
حالا چراياداين لطيفه افتادم؟به خاطردوماجرايي که ديروز برايم رخ داد.دوستي ازدوستان ماشين مندديروزآمد دنبالم تاسرخيابان معلم برساندم.وسط راه گفت عرق مي خوري؟تعجب مراکه ديد فوري روبروي داروخانه اي نگه داشت وچنددقيقه بعد بايک بطرعرق ۹۶ درصد برگشت.مي گفت بگو براي ناف بچه مي خوام فوري بهت مي دهند.گفتم اين جوري که نميشه خوردش.گفت آب قاطي مي کنيم.
ازدوستم که جداشدم سوارسواري هاي خطي عشرت آباد شدم.بازهم جلو و بين راننده و هم وطني.اين هم وطن بدجوري بوي عرق ازدهان اش مي آمد وهمچين شنگول بود.هنوزچنددقيقه نگذشته ديدم يک شيشه ي کوچک نوشابه ي زمزم ازتوي ساک اش درآوردروبه من گفت «مي خوري؟مشروبه!! »نزديک بودشاخ دربياورم.گفتم نوش جان.هنوزحرفم تمام نشده بودکه ديدم ازدرون ساک اش گوجه اي هم درآوردوالهي به اميدتو.هيچ کس هم بهش نگفت خرت به چند!!
گمانم همين روزها آقا امام زمان ظهورکند!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا