5/24/2003
سفرنامه ي بامدادک :ازچمدان بازي ها مي شد فهميد که مي خواهيم جايي برويم!!باسلام وصلوات داشتيم به را ه مي افتاديم که مادربزرگ دست اش رامشت کرد ودورسرم چرخاند.توي مشت اش کاغذسبزي بود که بزرگ ترها بهش مي گويند هزاري!!باهاش مي شه پنج تا قوطي آب پرتغال خريد.متعجب شده بودم که چراحالااين کاغذرادورسرمن مي چرخانند.مادرلبخندپدرراکه ديد گفت نترس توي جيب عسگراولادي نمي ره!!بعدش هم توضيح دادکه مادربزرگ اينا توي خانه يک قلک گلي ازانجمن حمايت ازبيماران سرطاني دارند!!!
پنج ساعتي درراه بوديم!!بين راه کباب جگرخورديم. بدچيزي نيست!!نمي دانم چراپدرومادر از ديدن کوه ها ورودخانه هاي بين راه احساساتي شده بودند ومدام عکس مي گرفتند!!من که به تخمم هم نبود!!!
پيرزني هم باماهم سفربود که براي دوران شاه چس ناله مي کرد ومدام مي گفت که خودش ليسانس جامعه شناسي وپسرجوانش که تاکنارماشين آورده بودش وقيافه اش به عملي ها مي خوردليسانس صنايع هستند.مي گفت دوره ي شاه به خانه ي هژبريزداني که دوزن داشت يکي بهايي يکي مسلمان رفت وآمد مي کرده است.خانه نگوقصربگو.استخر.تلويزيون مداربسته.تالاررقص.مي گفت خامنه اي آن جا مي نشيند.چندتاکلفت هم بارآقا کرد.مادرشروع کرد به صحبت باطرف.اما راننده وپدرساکت بودند.فقط يک بارپدرکه ازتحليل هاي آب دوغ خياري ياروحسابي جوش آورده بودزيرگوش مادرگفت که بهتراست درهرچه دانشکده ي جامعه شناسي راگل بگيرند!!خانم جامعه شناس مي گفت اين نظام نفس هاي آخرش راداردمي کشد!!
درميان راه ازجاهاي تاريکي هم گذشتيم که پدرگفت اسمشان تونل است.تونل جايي است که بوي نوک چوب کبريت مي دهدوبزرگ ترها درآن باخيال راحت انگشت به دماغ شان مي کنند وسرگرم شماره گيري مي شوند.
زنگ درخانه ي پدربزرگ اينا راکه زديم همه پشت درصف کشيده بودندغيرازمادربزرگ.مادربزرگ حالش خوب نيست.پدربزرگ که مرابوسيددهنش بوي آن آب هاي بدبورامي دادکه شب باپدرنشستندباهم خوردند(اول به سلامتي پدردوم به سلامتي پسر!!).پدربزرگ توپ توپ بود.ازخنده هاي اش که کش مي آمد پيدابود.خاله ي پدرهم بود.پدرراه به راه بهش مي گفت خوج خوني؟!!(به زبان لنگرودي يعني خوج مي خوري؟خوج هم نوعي گلابي وحشي است!!)عمه جون هم بود.ازچهره اش خستگي مي باريد!!پدربزرگ اينا چه حياطدرندشتي دارند.دل توي دلم نبودکه بذارنم روي زمين!!
پدررسيده نرسيده سربه سرمادربزرگ گذاشت.همسايه حلواي نذري آورده بود.پدرراه به راه مي گفت مال کدام امام است من مال هرامامي رانمي خورم!!يا ازخاله ومادربزرگ درباره ي اقوام دوردست شان مي پرسيد که سال ها پيش مرده اند!!
پدرتازه داشت دوربرمي داشت که خودم رابه اش رساندم وگوشي رادادم دستش که ديگرتحمل ندارم درچارديواري بمانم!!
پدرهم نامردي نکرد ومرادرون چمن ها رها کرد!!به جان شما خيلي حال داد!!!بعدش هم حلزون بازي کرديم.پدرمي گذاشت تاحلزون راازروي تنه ي درخت بکنم.بعدآن را جلوي صورت اش مي گرفت وشروع مي کرد به خواندن:
راب رابي تي شاخ بيرون باور
فردا باهاره راب رابي
(حلزون اي حلزون شاخ ات رابيرون بياورفردا بهاراست حلزون!!)
بعدازچنددقيقه حلزون ازدرون صدف اش بيرون مي آمد.راستي راستي هم دوشاخ دارد.
پدرمارمولک سبزي راهم نشانم داد که کنارگل سرخ وخاکسترجاخوش کرده بودومگس وپشه شکارمي کرد.
خلاصه روزاول آن قدراين ورآن وردويدم که شب مثل سنگ افتادم توي رختخواب وتاصبح خوابيدم.راستي فرغون سواري هم کردم !!خيلي حال داد!!!
روزدوم ازروزاول هم بيشترخوش گذشت!!رفتيم کناردريا!!نزديک بودازخوشحالي سکته کنم!!اين همه آب اين همه سنگ ريزه!!سنگ ريزه ها ازآب هم باحال تربودند.پدرشلوارش رابالازدتاروي زانو وبي اعتنا به جيغ هاي مادربغلم کردوباهم رفتيم توي دريا!!نيم ساعتي کناردريا شن بازي کرديم.پدرسنگ چخماخ راهم نشانم داد!!ازتخم مرغ هم سفيدتراست.حيف که مادرنگذاشت زيادکناردريابمانيم.بازهم خريدوبازارنوردي.نيم ساعتي درون پارچه فروشي ها علاف بوديم.پدرمراقلمدوش گرفته بودولي چنان حوصله ام سررفته بودکه حدنداشت.شروع کردم به جيغ زدن.صاحب مغازه آمدبغلم کردوگفت اسمت چيه.پدرهم گفت بامداد.طرف گفت جالبه اسم برادرزاده ي من هم همينه!!من که نفهميدم کجاش جالبه.بعد هم پوسترتبليغاتي کارخانه اي را داددستم که عکس ني ني کوچولويي روي اش بود.گفت من به هرکس ازاين هديه هانمي دهم.من هم فوري جلوي چشم اش عکس راجرواجرکردم.چارشاخ شده بود.
بالاخره خريد پارچه وسوغاتي تمام شد وبرگشتيم به خانه پدربزرگ ومادربزرگ!!تارسيديم مادربزرگ گفت چهلم زن همسايه است وپدربايد برودخانه ي آنها!!قيافه ي دمغ پدرديدني بود!!چاره اي نداشت !!نمي توانست حرف مادربزرگ رانشنيده بگيرد!!
مسافرت خيلي زودتمام شد.دوباره برگشتيم به تهران خراب شده وخانه ي ۵۰ متري!!آدم توي اش خفه مي شود!!پدرقول داده است تابستان ببردم دريا!!اين بارشنا هم مي کنيم!!
راستي اين چندروزکه نبودم انگاررييس جمهورپاي اش راچندقيقه اي گذاشت آن ورخط!!انگارشيرشده!!ماشالله ماشالله!!








0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا