نامه ي دوست:امان از كار كردن در امريكا ...يك ماه است كه شرکت قرار دادي بسته و در مدت بسيار كم بايد كار بزرگي را تحويل بدهيم همان روز اول در جلسه گفتم كه محال است با اين نفرات كمي كه در اختيار دارم بتوانم اينهمه قطعه از آزمايشگاه بيرون بفرستم . مسولان قسمتهاي ديگر هم همين را گفتند . ولي كو گوش شنوا ؟!! مسوول فروش گفت :قرار داد را بسته ايم . اگر نتوانيم آماده كنيم در اينجا را بايد تخته کنيم و ۵۰۰ نفر بيكار ميشوند . ولي هر قدر اضافه كار بخواهيد اشكال ندارد .
از همان روز دست به كار شديم . روزي ۱۲ ساعت و هفته اي ۶ روز . همكارانم با دمشان گردو ميشكنند . چون در هفته ۳۲ ساعت اضافه كار كه يك برابر و نيم ساعت عادي است به حقوق اضافه شده .
ازكار که برمي گردم ناي حرف زدن هم برايم نميماند . همسر هم طلبكار كه اين چه زندگيست ؟آن قدر خسته بر ميگردي كه حال سينما رفتن هم نداري . من هم هي قول ميدهم كه تا اكتبر صبر كن درست ميشود ...
تا ديروز كه رييسام
ديويد آمد با خوشحالي كه كارها خيلي خوب پيش ميرود و تشويقنامهاي را همراه با يك چك را از طرف شرکت به من داد . تشكر كردم و پرسيدم كه :اين كدام كشور بدبختي بود كه اصلا دستگاههاي ارتباطي مدرن نداشت و اينهمه به شرکت ما سفارش داد . از طرفي در تعجبم كه اگر اين كشور اينهمه پولدار بود كه اينهمه هزينه را بتواند بپردازد چرا سالها پيش اين كار را نكرد .
ديويد گفت طرف معامله
عراق است كه به سرعت دارد مدرن ميشود و ارتباطهاي ماهواره اي در تمام سيستمهاياش خواهد بود ...
اه از نهادم برآمد. خشكم زد . تشويقنامه انگار توهين نامه اي بود برايم. چشمانم خيس شد از اشك .ديويد ناراحت شد پرسيد :
چه شده ؟ حالت خوب نيست ؟
گفتم :متاسفم براي خودم . تو ميداني كه چقدر شنبه يكشنبه ها را رفتم براي راه پيمايي ضد جنگ . چقدر از اين جنگ بيزار بودم . حالا من بايد عاملي باشم براي اهداف همين جنگي كه از آن بيزار بودم ..حالم دارد از خودم و اين تشويقنامه به هم ميخورد و......
ديويد شروع كرد به آرام كردنم :
بيا اينطور فكر كن كه تو داري براي آباد كردن همان كشور فعاليت ميكني كه اينها خراب كرده اند . تو كه بمب نميسازي تا اينهمه ناراحت باشي يادت هست عراق چقدر ايراني را كشت در جنگ ۸ ساله ؟اگر اين قرار داد نبود بايد عده زيادي را بيرون ميكردند .شرکت جان گرفته . كار تو باعث ميشود مردم عراق راحت تر زندگي كنند و .....
ياد خانم جانم بخير .. هميشه ميگفت :
زياد بگي از چيزي بدت مياد اونوقت سرت مياد .