7/22/2003
امان ازدست اين راننده هاي تهران!!:چندمترجلوترنگه داشت.صندلي عقب نشستم.دراين گرماي وانفسا جلو نشستن شرط عقل نيست.کافي است که نفري دومي که کنارت مي نشيند اندکي چاق باشدتابرسي به مقصد خيس عرقي بي برو برگرد!!براي همين با آن که صندلي جلو خالي بود نشستم صندلي عقب!!اززيرچشمي نگاه کردن راننده فهميدم ازاين هايي است که دنبال گوش بکر مي گردد غافل ازاين که گوش من بيچاره پاره پوره است.قيافه ي برما مگوزيدي به خودم گرفتم که طرف هواي مخ به کارگرفتن به سرش نزند!!داشت به خير مي گذشت که ديدم چيزي زير پايم قل خورد.دست کليدي زير پايم افتاده بود.چاره اي نبود بايد به طرف مي گفتم وگفتم.چشم اش ازخوشحالي برقي زدوگفت :ببين مال کدوم بيچاره است!!پشت بندش هم گفت:اين که چيزي نيست داداش ديروزچک ۲۰۰ ميليون تومني توي ماشين جا گذاشته بودن.به جان شما پدرم دراومد تارفتم بانکشو پيدا کردم.بانک سپه بود.
خودم را کج کردم ببينم اززير آينه اش قرآن آويزان کرده يا شمشيردودم مولا!!
شاخ درآوردم!!مي دونيد چي آويزون کرده بود؟يک لاک پشت پلاستيکي ريزه ميزه!!
بد نيست يکي براي اين مرتيکه بامدادک بگيرم!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا