9/02/2003
يادش به خير: اين بارکه به ولايت رفتم بازهم همشيره گفت بيا اين کتاب متاب هاي ات راجمع وجورکن وبردارببر خانه ي خودتان.اين بارديگرکسي نبود پشتيبان من باشد که چکارش داري بگذارهمين جا بمونه!!همه ي کتاب هايي را که ازکودکي تارفتن به دانشگاه جمع کرده بودم درخانه ي پدري مانده است.همان جا توي صندوق قديمي مادربزرگم جاخوش کرده اند.صندوق که چه عرض کنم يک دنياخاطره!!ازآن صندوق هايي که روکش حلبي دارند وقفل هاي عهدبوق.اول رفتم سراغ نامه هايي که درگذرسال ها دوست ورفيق،خرد وكلان برايم نوشته بودند.همه چيزرافراموش كردم.نشستم به خواندن.يكي ازيكي جالب تربود.همين جوردانه دانه مي خواندم وجلو مي رفتم تارسيدم به نامه اي كه مادرم برايم نوشته بود.گمانم سال 1373 بود.دو سه سالي بودكه به كلاس اكابرمي رفت.من افسروظيفه بودم درجزيره ي خارك.ازراه دورتشويق اش مي كردم كه تامي تواند بخواند وبنويسد.گمانم اين نخستين نامه اي بود كه مي نوشت.روي كاغذي كه درگوشه اش دوطاووس برشاخه ي گلي آرام گرفته اند.زيرنامه راهم امضاكرده است.غلط هاي اش راخودم درون پرانتز ها اصلاح كرده ام.يادش به خير.

به نام خدا
سلام
خدمت پسرغزيزم
(عزيزم) پس ازعرض سلام سلامتي پسر گرامي راازخداوند مي خواهم اگراحوال ازماخواسته باشيد بدنيستم واميدوارم كه حال شماخوب باشد.ازنوشتن(!!!) نامه شما كه به دست من رسيد خيلي خوشحال شدم.ازشمامي خواهم كه ازاين بعد كمي نامه رابازتربنويسي چون چندتاازكلمات نامه برايم مشكل بودوبرايم بنويس كه غذاي آنجاچظور(چطور) است.هوايآنجاگرم است يانه. ازاين كه درآنجاانزليچي فراوان است من خيلي خوشحالم چون مي دانم كه ازشماهم خوشحال درمي آيي.(!!!) بابا براي شماسلام مي رساند.خواهروهمينظو(همينطور) برادرت براي شما سلام زيادي مي رساند.درهمين هفته كه روزكرد(!!!) 5 مهربود به شمال آمده بود.ديگروقت رانمي گيرم
قربانت مادر
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا