9/06/2003
نامه ي دوست:مادرم از آن توده اي هاي دوآتشه بود . بسيار هم فعاليت مي‌كرد . حاضر بود جانش را بدهد در راه كارگر و كشاورز و طبقات زحمت‌كش جامعه . هر چه روزنامه و تراك و شب‌نامه توده اي هم در مي‌آمد اول دست مادرم مي‌رسيد از چلنگر بگير تا توفيق . پدرم اهل استالين نبود چون از آن‌طرف آمده بود و معتقد بود قاتل است و مردم جرات نمي‌كنند حتي حق‌شان را بخواهند ولي چون عاشق مادرم بود نه تنها حرفي نمي‌زد بلكه اشعار تركي چلنگر را مي‌خواند و براي مادرم ترجمه مي‌كرد .روز ۲۸ مرداد هم كه جان مادرم در خطر بود پدرم شبانه من و خواهرم را كه كوچك بوديم با مامان و خاله ام كه هم مرام مادرم بود برداشت و بردمان بندرشاه و خودش برگشت و كار مامان را در اداره آگاهي راست و ريس كرد و برگشتيم به شهرمان .
و اما ... مادرم هيچ وقت حاضر نبود در ميان طبقه كارگر زندگي كند . هميشه دو تا كلفت داشت وخيلي هم جدي بود با آن‌ها . خيلي شيك‌پوش بود . كت و دامنش را بايد خياط سندسي مي‌دوخت و پارچه انگليسي و سابله و ژرژت مخملي و كفش شارل ژردن مي‌پوشيد . تهران هم كه رفتيم منزل‌مان خيابان تخت جمشيد بود . چون مامان حاضر نبود در ميدان ژاله نه تنها زندگي كند بلكه از ‌آن‌جا رد شود .
خانم پروين مهري ، پدرش در انزلي رييس بانك بود و مادرش پزشكي روس . ايشان هم از فعالان حزب توده بود و مي‌رفت شيلات براي كارگران سخن‌راني مي‌كرد . با يكي از كارگران شيلات به نام خاويار چي ازدواج كرد چون عاشق هم شده بودند . ‌آن زمان خانم پروين مهري ليسانس فيزيك گرفته بود و خاويارچي شايد ششم ابتدايي را خوانده بود . ايشان هم دوست مادرم بودند . بعد از دو بچه از هم جدا شدند . چون به مادرم گفته بود هركاري كرد نتوانست آن شخصيت طبقه پايين را در شوهرش تغيير دهد . بعد ها خانم مهري هم آمد تهران ، شد مدير كل وزارت آموزش و پرورش استان تهران او هم بسيار مدرن و شيك بود و حتي يك‌بار هم نتوانست در عمرش روي زمين سر سفره مهماني مادر شوهرش بنشيند و غذا بخورد .
شوهر خاله ام هم در شيلات بود و باز توده اي چند آتشه . بعد از ۲۸ مرداد زندان هم رفت . وقتي آمدند تهران هر كاري خاله ام كرد كه شميران خانه بگيرند قبول نكرد . آن وقت خيابان گرگان كارگر نشين بود و او هم مخصوصا آن جا خانه خريد . وقتي سر و صداي امام مرحول از فرانسه آمد . او سر دم‌دار راه‌پيمايي ها شد . دو دختران ميني ژوپ پوشش هم شدند مجاهد و روسري و زندان و شكنجه ... و خودش به ناگهان نشست توي اطاق كوچك بالاي خانه . در را به روي‌اش بست و با كمك لغت‌نامه عربي به فارسي قرآن و نماز را ياد گرفت و پاك از دست رفت . هر ماه نصف حقوق‌اش را ميداد به سپور و زهرا خانمي كه يتيم داشت و آن نصف ديگر را به واكسي . خاله ام بايد غذاي او را هم خودش مي‌داد . حسابي رواني شد و كم كم از توي اطاق‌اش مي‌شنيدي كه دارد با شيطان داد و بيداد مي‌كند كه :
دست از سرم بردار .
گاهي هم مي‌رفت وسط ميدان ولي عصر . روي چهارپايه اي مي ايستاد و فحش مي‌داد به امام مرحول كه چرا راه محمد را بي‌راهه مي‌رود و دختران‌اش را به شكنجه گاه مي‌برد و .... پاسدارها هم مي‌گرفتند و مي‌بردنش زندان . چند ماهي نگه‌اش مي‌داشتند . آن‌قدر وقت و بي‌وقت و نيمه شب اذان مي‌گفت كه زنداني ها به تنگ مي‌آمدند و قاضي هم مي‌دانست ماخلق الله اش عيب برداشته . دوباره آزادش مي‌كردند و مي‌شد بلاي جان خاله ام . يك‌روز هم درست شب عيد رفت حمام كه غسل كند ( با آب سرد هميشه حمام مي‌كرد چون فقرا آب گرم نداشتند )كه صداي افتادنش را خاله ام شنيد و رفت ديد تمام كرده . سكته مغزي و قلبي با هم ...
حالا برارجان . فدايت شوم . من هر چه فكر مي‌كردم مي‌ديدم اين سه توده اي حرف‌شان و عمل‌شان با هم نمي‌خواند . مادرم و خانم مهري بورژوازي را زير نقاب كمونيسم پنهان مي‌كردند و شوهر خاله ام كه مشكل رواني داشت .
از آدم هاي دور و حوالي محل كارم هم كه يا روزنامه نويس بودند مثل /گيلاني و يا نويسنده مثل زنده ياد دكتر ساعدي و يا هنرپيشه و كارگردان مثل زنده ياد جعفري ... بازهم توده اي بودن‌شان نمي‌خواند با گيلاس‌هاي ويسكي به سلامتي طبقه كارگر در هتل مرمر .ولي مادر بزرگ خدا بيامرزم ( از همه مان قول گرفت كه اگر فوت شد به دنبال نام‌اش حتما خدا بيامرز يادمان نرود )آدم ساده و يك‌دستي بود . به خدا و پيغمبر و نماز و روزه و روز قيامت ايمان داشت و هر شب جمعه هم با اردك فسنجان درست مي‌كرد و برنج آب‌كش مي‌برد پشت قبرستان كه فقير نشين بود و بين سه خانواده قسمت مي‌كرد كه كاملا سير شوند و ديگ خالي را برمي‌گرداند . براي مادرش هم قرمه سبزي يا اناربيج درست مي‌كرد ( چون مادرش زمان زنده بودن اين دو تا راخيلي دوست داشت ) . عدالت را هم رعايت مي‌كرد يك هفته براي پدر و يك هفته براي مادرش . از پول شوهرش هم براي اين غذا استفاده نمي‌كرد . چون تنها فرزند پدر و مادرش بود و دوخانه ازشان ارث برده بود . يكي را اجاره داده بود و با پول خودش براي‌شان غذا مي‌پخت . خداي مادر بزرگم هم كلي بخشنده بود . تا توبه مي‌كردي زود مي‌بخشيد . حتي اگر عروسك تازه خواهرت را هم از لجش مي‌نداختي در حوض و خراب‌اش مي‌كردي باز اگر توبه مي‌كردي كه ديگر اين‌كار را نكني آن خدا ي خانم‌جان مي‌بخشيد . خانم‌جان عمل و فكرش يكي بود . مهرباني مطلق بود . او را قبول داشتم ولي ترجيح دادم آن خدا را در همان سال‌هاي كودكي بگذارم و راهم را بدون او ادامه دهم
بامداد جان . بيله ديگ بيله چغندر . آن چند رقم روشنفكران‌مان بودند ( غير از خانم‌جان )پس اول بايد ببينيم چكاره ايم . و چقدر به باورمان عمل ميكنيم . و گرنه حرف زدن آسان است . مثل مادرم خانم مهري ،شوهر خاله ام و يا آقاي دكتر سروش ...نتيجه = وضع انقلابات و حكومت‌هاي استبدادي در ايران
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا