10/06/2003
نامه ي دوست:اين روزها همه نگران از دست دادن كارشان هستند . شرکت ها يكي پس از ديگري ورشكست مي‌شوند از صدقه سر احمق ترين رييس جمهور تاريخ امريكا . شرکت ما هم تاكنون تعداد زيادي را اخراج كرده . يك شعبه اش را در فرانسه بسته . اين شعبه را هم در كاليفرنيا به دليل گراني به نصف تقليل داده و معلوم نيست تا آخر امسال درش را نبندد . همه تلاش‌شان را چند برابر كرده اند تا شايد شرکت زيان ندهد و درش تخته نشود .
وقت نهار نشسته بوديم دور يك ميز . من و سرپرست واحدمان و كليولاند كه جاماييكا يي الاصل است ورنگ شبق . به سرپرست واحدمان گفتم اين كليولاند نمي‌تواند ماشين نوردهي را تعمير كند . يك هفته است اشعه فرا بنفش ‌اش ثابت نيست . و در نتيجه كار دارد افت مي‌كند . سرپرست واحدمان جرعه‌اي از قهوه اش را خورد و اخم‌هايش رفت تو هم . به‌جاي شكر ، نمك ريخته بود توي قهوه اش . مي‌دانستم حواس‌اش پرت است . زنش سرطان گرفته ودر حال شيمي درماني است . پسرش اعزام شده به بغداد و خودش هم در آستانه‌ي بي‌كاري چون معمولا اگر بخواهند اخراج كنند اول نوبت آن هايي‌است كه حقوق بيشتري مي‌گيرند ..به كليولاند مي‌گويد اگر نمي‌تواني ماشين را تعمير كني بگو تلفن بزنم به كارخانه سازنده اش كه بيايند درست كنند . مي‌داني شرايط كاري حساس است . من اگر بي‌كار بشوم بيمه ام را هم از دست مي‌دهم و بايد هزينه سنگين درمان همسرم را هم از جيب بدهم . زود تعميرش كن .
كليولاند با خيال آسوده ساندويچ‌اش را گازي مي‌زند و بعد از قورت دادن لقمه مي‌گويد پس فردا امتحان اش مي‌كنم و اگر نتوانستم خودم تعميرش كنم به‌اتان خبر مي‌دهم . مي‌گويم چرا بعد از نهار شروع نمي‌كني ؟مي‌گويد بايد چند قطعه يدكي را از انبار بگيرد . مي‌گويم چرا فردا صبح اين كار را نمي‌كني ؟ مي‌گويد مرخصي گرفته ام بايد بروم براي مراسم دفن در قبرستان ( چند سال پيش دوره كشيشي گذرانده و متخصص دعاي مراسم دفن شده ) . كفرم مي‌گيرد از اين مفت‌خوري مذهبي جماعت. مي‌گويم دعاي مرده را بسپار به يك همكار ديگرت توي كليسا . مي‌بيني شرايط كاري را سخت گرفته اند . تو براي ۲۰۰ دلار حق الزحمه مرده چال كردن داري با سرنوشت ۷۰۰ كارمند بازي مي‌كني . حساب تعداد افراد خانواده شان را كه بكنيم حد اقل مي‌شود ۲۸۰۰ نفر . سرپرست واحدمان به طرف‌داري من مي‌گويد مرخصي ات را لغو مي‌كنم . كليولاند مي‌گويد طبق قانون كار نمي‌توانيد چون ۴۸ ساعت قبل تقاضا كرده ام .راست مي‌گويد . سرپرست واحدمان در مانده نگاهي به من مي‌كند . و ناگهان كينه اي تمام وجودم را پر مي‌كند از اين سردمداران مذهبي . مي‌گويم كليولاند ، تو خيال‌ات راحت است . با ۹ تا بچه به يمن عيسي مسيح ات به‌ تنهايي داري هم هزينه زندگي‌ات را مي‌دهي هم خانه ات گرو وام بانك نيست و هم كارت بيمه مادام العمر است چون آدم‌ها هر روز مي‌ميرند . تمام جنگ‌ها را هم شما ها نمايندگان مسيح و محمد و موسي نصيب ما كرده ايد . وگرنه من اين‌جا چرا بايد مي‌بودم . پسر ديويد چرا بايد در عراق باشد آتش اين آدم‌كشي هاي اسراييل و فلسطين و بن لادن و امريكا و دنيا همه از گور مذهب بر مي‌خيزد . ... سرپرست واحدمان از ترس جان پسرش هنوز به مذهب آويزان است . با مهر باني مي‌گويد بايد به درگاه خدا دعا كنيم حفظ مان كند . مسيح نجات‌مان دهد ... سكوت مي‌كنم . ديگر طاقت ديدن چهره فاتح كليولاند را ندارم . بلند مي‌شوم . به كليولاند مي‌گويم . فردا كه داري مرده را به بهشت مي‌فرستي ، به خداي‌ات بگو اين ماشين راهم شفا دهد
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا