11/18/2003
خشتک را بپا!!: بالاخره نمرديم مطلبي ازجناب سروش خوانديم كه درآن با استفاده ازاشعارمولوي مادرمرده به سراغ واکاوي مسائل روز نرفته بود!!سخن راني جناب شان درباره ي «آزادي وقدرت» درامپريال کالج لندن را مي گويم.سخن راني جالبي مي بود اگرمانند هميشه آغشته به عدم صداقت جناب سروش نمي بود.مشکل اصلي سروش که سبب مي شود نتوان ادعاي روشنفکري اش گيرم باپسوند متناقض نماي ديني را پذيرفت همان عدم صداقت اش است.خصلتي که سبب شده است هنوزکه هنوز است بدهي قديمي اش به روشنفکران ودانشگاهيان ايران را تسويه حساب نکند!!معذرتي وخشک وخالي!!
باري جناب ايشان درسخن راني امپريال کالج به زاويه ي ديد مي پردازد واين که مفاهيم اززاويه ي ديد حاکمان ومحکومان باهم فرق دارد وسعي مي کند با مثالي قضيه را روشن کند.درهمين مثال است که عدم صداقت استاد بدجوري توي ذوق مي زند.ايشان مي گويند که رهبرانقلاب يعني همان سيدارتحال کرده ، درپيش ازانقلاب اززاويه ي ديد محكومان سخن مي گفت وتعيين حكومت بدون توجه به نظرپيشينيان را حق هر نسل مي دانست.سپس سروش به سراغ دوران پس ازانقلاب مي آيد اما مي گويد« انقلاب پيروز شد،رهبر انقلاب درگذشت تا اين كه درسال هاي گذشته دستگيري منتقدان آغاز شد»
متوجه ايد كه جناب سروش فاصله ي پيروزي انقلاب تا ارتحال را باگامي بلند زيرسبيلي رد مي كند كه به راستي آدم نگران مي شود كه چنين گام بلندي مباداخشتك مبارك رابدراند!!!يعني دردوره ي مذكور هيچ حادثه اي رخ نداد؟منتقدي دستگير نشد؟ يا آنكه جناب ايشان هم برسفره قدرت خوش مي چريدند ونمي توانند دراوج انديش مند بازي خود به آن دوره بپردازند؟يكي نيست بگويد مرد حسابي مثال ديگري مي زدي كه تركمون نزني به سخن راني ات درامپريال كالج لندن!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا