11/29/2003
نامه ي دوست:خانم مسئول باجه پرداخت داشت پول‌ها را مي‌شمرد تا تحويلم بدهد كه يكي با صداي بلند گفت : خواهش مي‌كنم توجه كنيد .
همه برگشتيم به طرف صدا . توي دلم گفتم حتما يكي آمده بانك بزند . سريع پول ها را هل دادم به‌طرف مسئول بانك . او هم سريع دستش را برد زير پيش‌خوان كه زنگ خطر را به‌موقع بزند . ولي جوانك ۲۱ ساله گفت: چه كسي صاحب اتومبيل فورد شماره .... است ؟ دستم را بالا بردم . امد جلو و گفت :متاسفم من با عقب ماشينم كوبيدم به سپر جلوي اتومبيل تان . خودم هم بايد از بانك پول بگيرم . چون نزديك تعطيل بانك هست مي‌شود خواهش كنم كمي بمن فرصت بدهيد ؟ خانم مسئول كه خيالش از بابت سرقت بانك راحت شده بود به او گفت بعد از من كار او را انجام خواهد داد . رفتيم و ديدم بله نمره جلو و سپرماشينم كنده شده .به پليس تلفن كرديم . پرسيد: كسي زخمي شده ؟ گفتيم: نه . گفت: خودتان شماره بيمه هاي تان را رد و بدل كنيد . بيمه ها را در آورديم و گواهي‌نامه ها را. متولد ۱۹۸۲ بود . خودش شماره ۲۴ ساعته بيمه اش را گرفت و تلفن همراه اش را داد دستم . اتومبيل او چون کاميون بود هيچ آسيبي نديده بود مقصر خودش بود چون به‌جاي اين كه رو در رو پارك كند خلاف جهت آمده بود و با سپر عقب كوبيده بود به ماشين من . گفتم :حتما ماشين خودت نيست كه مسافت را نتوانستي تشخيص بدهي . گفت: بله مال پدرم هست. به بيمه گفتم . پرسيدند مي توانم اتومبيلم را برانم ؟ گفتم: نه سپرش آويزان است . گفتند تا ۲۰ دقيقه ديگر کاميون مي فرستندتا ماشينم را يدك بكشد و برايم هم اتومبيلي خواهند فرستاد كه تا تعمير اتومبيلم بتوانم از آن استفاده كنم گفتم: خودکار باشد . كورنليوس بايد يوناني باشد ... گفت :از كجا فهميدي ؟گفتم: از نام ات . خوشحال شد كه اسم يوناني را مي شناسم . دو نسل پيش يعني پدر بزرگش از يونان مهاجرت كرده بود . پدرش نام پدر بزرگ را روي او گذاشته بود.مي گويد كه من همرنگ او هستم . مي خندم . مي گويم :كسي چه ميداند ؟ شايد اجدادمان يكي باشد . سال هاي دور كشورهاي مان با هم جنگيدند . داستان فتح ايرانيان و شكست بعدي و دوي مارتن را هم برايش تعريف كردم و اسكند ر كه قيصريه را به آتش كشيد و شباهت هاي اكروپوليس و پرسپوليس را .. مات و با علاقه نگاهم مي كرد . گفتم: تو چرا ايستاده اي ؟ مگر كار نداري ؟ گفت: مي مانم تا مطمئن شوم كه براي تان اتومبيل بياورند . اتومبيل آمد و من وسايلم را گذاشتم توي اتومبيل موقتي كه برايم فرستاده بودند . موقع خداحافظي گفت : خوشحالم با شما تصادف كردم . چون كمي از تاريخ كشور اجدادم را ياد گرفته ام امشب براي پدرم خواهم گفت . توي راه با خودم فكر مي كردم هر كشوري به ما حمله كرد بعد از مدتي توانستيم شرشان را از سرمان كم كنيم و دوباره خانه مان امن و امان شود و كينه ها را تبديل به دوستي كرديم ولي اين چه معمايي است كه حمله اعراب هنوز گريبان‌گير ماست و با تخم اسلامي كه در سرزمين مان كاشته شده اميد رهايي نيست .

0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا