1/18/2004
دورافتادن از مردم سالاري
دورافتادن از مردم سالاري تازگي ندارد. دربسياري ازدولت- شهرهاي يونان، در امپراتوري رم و درجمهوري هاي بازرگاني ايتالياي قرون وسطا رخ داده است.آيا مي توان براي دگرگوني هاي گوناگون چنين پديده اي اصولي كلي يافت؟
درگذشته ثروت وجنگ دوعامل بزرگ برضد مردم سالاري بوده است. مديچي و ناپلئون نمونه هاي خوبي اند. در كل كساني كه ثروت شان ازتجارت به دست آمده است درمقايسه با كساني كه قدرت شان از مالكيت زمين است آشتي جوي تر وملايم ترند. بنابراين درمقايسه با كساني كه جايگاه شان موروثي وسلسله مراتبي است درراه يافتن به قدرت وپس ازآن درحكم راني نيز ماهرانه تر عمل مي كنند تا نا آرامي هايي خشونت بار برنيانگيزند.براي مثال در ونيز يا شهرهاي مجمع هانستيك سودهاي تجاري به زيان بيگانگان به دست آمد واين درداخل نفرتي برنيانگيخت. يعني درست برخلاف وضعيت كارخانه داراني كه با بهره كشي از نيروي كار(داخلي) ثروت مند مي شوند. بنابراين طبيعي ترين وپايدارترين شكل حكومت درجامعه اي كه تجارت دست بالا را دارد اليگارشي شهرنشينان متشخص است.اگر هم خانواده اي بسيار ثروت مندتر از خانواده هاي ديگر باشد به آساني نظام شاهي پا مي گيرد.
جنگ كاركردي ديگر وخشونت آميزتر دارد.هراس، آرزوي رهبر داشتن را درانسان ها برمي انگيزد وسردار پيروزمند ستايشي پرشور برمي انگيزد كه هراس زدا است. چون پيروزي درآن دم اهميتي حياتي دارد سردار پيروزمند به آساني مردم كشور را متقاعد مي كند كه قدرتي عالي به او بسپارند. پس تا هنگامي كه بحران ادامه داشته باشد سردار هم ضروري مي نمايد اماهنگامي هم كه بحران پايان يافت بركناركردن اش بسياردشوار خواهد بود.
حركت هاي نوين ضد مردم سالاري هم با جنگ نگرند امااندكي متفاوت با آن چه ناپلئون كرد. مردم سالاري در آلمان وايتاليا( دردهه ي 1930) به خاطر آن فرونپاشيد كه اكثريت مردم از آن خسته شده بودند بلكه به خاطر آن بود كه اكثريت نيروهاي مسلح با دارندگان اكثريت همداستان نبود.شايد عجيب باشد كه حكومت مدني از فرمانده ي كل قوا نيرومندتر باشد اماهرجا كه مردم سالاري ريشه ي استواري در عادات ملت داشته باشد چنين است. لينكلن درحكم انتصاب فرمانده ي كل قواي خود مي نويسد« به من گفته اند كه خيال ديكتاتوري درسرداري.براي اين كار بايد درجنگ به پيروزهايي دست يابي. به خاطر پيروزي حاضرم تن به اين خطر بدهم.» براي لينكلن خطري درميان نبود زيرا ارتش امريكا به هيچ وجه حاضر نبود با تبعيت ازفرمانده اش به حكومت مدني حمله كند.درقرن هفدهم سربازان كرامول با جان ودل دربرافكندن مجلس از وي پيروي كردند،درقرن نوزدهم دوك ولينگتون حتي اگر چنين خيالي راهم درسر مي پروراند كسي از وي پيروي نمي كرد.
بيزاري از قدرت مداران پيشين پايه ي مردم سالاري نوپا است اما تا هنگامي كه نوپا است ناپايدار است.كساني كه نماد دشمني با اليگارشي يا شاه قبلي اند شايد خود نظام اليگارشي ياپاد شاهي تازه اي را بتوانند پي افكنند.بوربون ها و خاندان هوهنتسولرن نتوانستند پشتيباني عمومي را به دست آورند اما ناپلئون توانست وهم چنين هيتلر. مردم سالاري تنها درجاهايي مي تواندآن قدردوام آورد و به سنت تبديل شود كه پايدار باشد. كرامول ، ناپلئون وهيتلر در روزهاي آغازين مردم سالاري بود كه دركشورهاي شان سربرآوردند.

برتراند راسل
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا