2/15/2004
سه کردن هم سه کردن هاي قديم!!:هرکسي در گذرزندگي اش بالاخره درمراحلي سه کاري هايي کرده است.برخي از اين سه کاري ها درلابلاي حافظه پنهان مي ماند وهرچندگاه مانند جرقه اي روشن مي شود.ا حال گيري ازاين بدتر نداريم.داريد براي خودتان خوش خوشک دراين عالم با صفا مي چريد که ناگهان يادي مزاحم و ناخوشايند روي سرتان هوار مي شود.يادم مي آيدکه برادرم سال سوم راهنمايي بودوگرفتار امتحان نهايي.يکي ازروزها ساعت يک بعدازظهر راهي امتحان شد.هنوزيک ربع از رفتنش نگذشته بود که با صورتي کبود ومتمايل به بنفش برگشت.امتحان صبح برگزارشده بود.هنوزهم قيافه ي ماتم زده اش از يادم نمي رود.درمورد خودم هم بدترين خاطره ازاين دست از سال چهارم ابتدايي به يادم مانده است.خانم بلند بالايي که هفت قلم آرايش مي کرد ودامني کوتاه تا بالاي زانو مي پوشيدآموزگارمان بود.يادم مي آيد از مشق درتمام سال هاي دبيرستان بيزار بودم.براي همين هميشه ازهردرس چندين خط را جا مي انداختم وبراي اين که به چشم نيايد درشت درشت مي نوشتم.چون شاگرد زرنگ کلاس بودم معلم هم درخط زدن مشق هايم چندان مته روي خشخاش نمي گذاشت.اماسرانجام روزي همان خانم معلم بالابلند مچم را گرفت.نمي دانم چرا ويرش گرفته بودکه مشقم را باکتاب مقايسه کند.ازهمه بدترحرف هاي اش بود.بعد هم براي نخستين بارمزه ي اخراج شدن ازکلاس را چشيدم!!
بگذريم!!حالا چرا اين همه منبر رفتم درباره ي سه کردن؟!چندروزپيش درجايي خواندم که بنده خدايي که زبان فرانسه مي دانسته رفته از زبان فرانسه رماني را ترجمه کرده است وعنوان رمان را هم گذاشته است«جغد نابينا».لابد مي گوييد خوب مگه چيه؟ مشکل اين جا است کتابي که اين جناب ترجمه کرده بود ترجمه ي فرانسوي رماني از صادق هدايت بود!!«بوف کور» را مي گويم!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا