3/13/2004
پرسش هاي ابلهانه وپاسخ هاي بامدادکي!!!:هيچ چيز به اندازه ي پرسش هاي ابلهانه آدم را کلافه نمي کند اي کاش مي شد مانند بامدادک پاسخ هاي صاف وپوست کنده اي به اين پرسش ها مي داديم !!!

توي تاکسي خانم پروزني با کفش نوک ازون بروني اين روزها روي پاي ات لگد مي کند
پرسش ابلهانه: ببخشيد چيزي تون که نشد؟!!
پاسخ بامدادکي: به هيچ وجه بيست سالي ميشه پاهامو دادم بي حسي موضعي کردم!!قابل نداره بفرماييد!!

با بليت مرحمتي اداره رفته اي سينما برمي خوري به يکي از آشنايان:
پرسش ابلهانه: تو کجا اين جا کجا؟
پاسخ بامدادکي: خبرنداشتيد ؟!! بعدازظهرها مي آد اين جا مي شينه توي باجه بليت مي فروشه!!خرج زندگي سنگينه ديگه!!

درچلوکبابي سرچهارراه خانمي خطاب به پيشخدمت:
پرسش ابلهانه: ببخشيد اين کباب لقمه اتون خوبه؟
پاسخ بامدادکي: به هيچ وجه!!گوشت اش مال پارساله گاهي هم توش مي شاشيم!!

درمراسم خاک سپاري يکي از خويشان، يکي ديگراز خويشان اشک افشان درآغوش ات مي گيرد
پرسش ابلهانه: چرا ؟آخه چرا؟ ميان اين همه آدم اين بيچاره بايد مي مرد؟
پاسخ بامدادکي: مثل اين كه بدتون نمي اومد جاي اون مرحوم باشيد؟

دريکي از اين مهماني هاي کسل کننده عمه خانومي شونصد سال نديده جيغ مي زند:
پرسش ابلهانه:کوچولو موچولو کي اين همه قد کشيدي؟
پاسخ بامدادکي: يکي مي آد بگه چرا چروک هاي خودت شصت برابر شده؟!!!

يکي از خانم بزرگ هاي اقوام خطاب به يکي ازدخترهاي درآستانه ي ازدواج اقوام:
پرسش ابلهانه: جوون خوبيه؟
پاسخ بامدادکي: نه خانم بزرگ!! هم دست بزن داره هم زنباره است اگه پولدار نبودزنش نمي شدم!!

نصف شب زنگ تلفن از خواب بيدارت مي کند کورمال کورمال گوشي را برمي داري.
پرسش ابلهانه: آخي!! خواب بودي نه؟
پاسخ بامدادکي: نه به جان تو داشتم تحقيق مي کردم كه باران تهران رحمت خدا است يا زحمت خدا!!يعني فکري مي کني اين وقت روز آدم مي خوابه؟عجب خنگي هستي!!
دخترجواني دارد سيگار مي کشد يکي ازآشنايان مي پرسد:
پرسش ابلهانه: آه سيگاري هستي؟
پاسخ بامدادکي: آه چه معجزه اي چوب شورم توي روز روشن شد سيگار مور.حضرت موسي بايد بره جلو بوق بزنه!!



0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا