ياد خدا وتوپ هفت لا!!:زمين لرزه ي ديروز براي هيچ کس خير نداشت براي بچه ها وبه ويژه
بامدادک خيرداشت!!ديروزدوباره انگارسيزده به در به تهران برگشته بودوملت همگي توي پارک ها جمع شده بودند!!ما هم به حکم عيال وهمشيره راهي پارک ها شده بوديم.لحظه ي واقعه هم مهمان همشيره بوديم.هنگامي که لرزش آغازشداولين کاري که کردم پريدم اين مرتيکه را گرفتم بغلم وبعد همگي رفتيم زيردرگاه اتاق.درطبقه چهارم که باشي بيشترازاين مي توان کاري کرد؟پس ازچندثانيه اي که درارکسترهمنوايي جيغ هاي عيال و همشيره گذشت(با اجازه ي
رضا قاسمي عزيز!!) واوضاع به حالت اول برگشت فوري ازراه پله سرازير شديم.اين مرتيکه هم هي مي پرسيد چي شد؟چي شد؟ کله امان را برد!!بيرون هم صحراي محشر بود همه ريخته بودندبيرون.رنگ به چهره ها نبود.اين آغاز داستان پارک نوردي مان بود.درميان پارک نوردي هم يک بارسري به منزل زديم و
جعبه ي ليچار ضرغامي را بازکرديم ببينيم چه خبر است. گوينده مي گفت هرچه سعي مي کنيم که با مرکزژئوفيزيک تماس بگيريم نمي شود!!!بعد هم گفت بايادخدا همه مشکلات حل مي شود.رفتيم مغازه ي سرکوچه يک کيلو يادخدا بخريم بلکه مشکلات مان حل بشود.گفتيم هرچه پول اش باشد مي دهيم.تمام کرده بود.خواستيم براي اين مرتيکه بامدادک توپ هفت لا بخريم که عيش پارک نوردي اش تکميل شود گفت آن هم تمام شده است.هرمغازه اي رفتيم نه ياد خدا داشت نه توپ هفت لا!!همه تمام کرده بودند!!
راستي ديروز عزاي عمومي اعلام شده توسط حضرات با روزتولد يکي از امامان ريزودرشت قاطي پاتي شده بود!!جعبه ليچار درست وحسابي گه گيجه گرفته بود.يک کانال را مي گرفتي آواي غم انباشته ي قرآن پرتاب ات مي کرد به غروب هاي پرملال مجالس ختم کودکي ،يک کانال ديگر راکه مي گرفتي دمبل ديبوي آب دوغ خياري مولودي هاي دوزاري روي سرت خراب مي شد!!!اي بابا ،عوام هم که مي خواهند جشني پشني بگيرند نگاهي به تقويم مي اندازند که مبادا باوفات يکي ازآن ريزودرشت ها تقاطع داشته باشد!! الله اعلم آدم که نمي داند شايد از اثرات مواد مرغوب ووافورخوش نوا باشد!!!