6/07/2004
درستايش نوشتن: چه افسوني است اين نوشتن !!نخستين بارکه قلم به دست مي گرفتي ،درآن روزهاي سبک بار کودکي هيچ نمي دانستي درگير آموختن چه جادويي شده اي.اکنون دريافته اي راهي بهترازنوشتن نيست براي آموختن. صفحه ي سپيد ،خواه کاغذي، خواه رايانه اي ،شور آموختن را به جان مي اندازد.تکاپوي به بند کشيدن انديشه دردام واژه ها.تکاپوي به رشته کشيدن واژه براي برانگيختن شورخواندن درديگري.انگار صفحه ي سپيد آينه ي تمام نماي خودمان است.بازتابنده ي تمام کاستي ها وبرتري هاي مان.تمام شکست ها وکام يابي هاي مان.دست به قلم مي بري تا با امکانات شکست وپيروزي دست وپنجه نرم کني .چه مي گويم !!اين کنش حتي برداشت مان از پيروزي وشکست را نيز به چالش مي کشد.نوشته ي خوب چيست؟نوشته اي كه بتواند دل وجان ديگري را تسخير کند؟يا آن كه بي خيال ديگري!!هرچه که سر قلم برويم توفيري نمي کند؟ نگاه ديگري چه اندازه ارزش دارد؟ همين که جادوي واژه ها از هزارتوي مغاک بيهودگي برهاندمان كفايت مي كند؟تريج قباي كساني راهم بايد درنظرداشت؟خودرا درگير پيش بيني واکنش ديگران کردن راه به جايي مي برد؟ نوشتن يعني دل به دريا زدن درهمه ي گستره ها و چشم درچشم بي کرانه گي دوختن؟!!
درست يادم هست چه كسي نخستين بار اين بلا را به جانم افكند!!فرستاده بودنم ملاخانه(به قول گيلك ها).مي شود همين كودكستان امروز.ملا كي بود؟ پيرزني آبله رو به نام خديجه!! يك مشت ارزن مي ريختي توي صورت اش يك دانه پايين نمي آمد.چپور خديجه!!چهره اش را هم اكنون هم به ياد دارم!!انگار همين ديروز بود!!سراغ اش را چندي پيش ازعمه ام گرفتم.مي گفت هنوز زنده است!!ماشالله!!!


0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا