6/16/2004
نگاهي به زندگي ويكتورسرژ:" .....به هرحال، چيزي به نام حقيقت هم وجود دارد"( سرگذشت رفيق تولايف)
گمنامي ويكتور سرژ، يكي ازچشم گيرترين قهرمانان اخلاق وادبيات قرن بيستم را چگونه مي توان توضيح داد؟ علت ناديده ماندن رمان شگرف " سرگذشت رفيق تولايف" را چطور، كه ازهنگام انتشار درسال 1947، يك سالي پس از مرگ سرژ، پي درپي رومي آيد و فراموش مي شود ؟
نكند براي آن كه هيچ كشوري از خود نمي داندش؟ سرژ(كه نام اصلي اش ويكتور لوويچ كيبالچيچ است) خود را " تبعيدي سياسي مادرزاد" مي نامد.پدرومادرش مخالف نظام خودكامه ي تزاري درروسيه بودند واوايل دهه ي 1880 به خارج گريختند وسرژ به قول خودش دركتاب " خاطرات انقلابي" درسال 1890" دربروكسل دركشاكش جهان نوردي هاي " پدرومادرش زاده شد. سرژاين خاطرات را درسال 1942 و1943 درمكزيكوسيتي نوشته بود شهري كه ازاروپاي دربند چنگال هيتلروكشتارهاي استالين به آن پناه آورده بودوواپسين سال هاي زندگي اش را به تهيدستي درآن مي گذراند. پيش از مكزيك هم درشش كشورديگرسركرده بود، قلم زده بود،توطئه چيده بودودست به تبليغ زده بود: درآغازجواني ودوباره درسال 1936 دربلژيك، به دفعات درفرانسه، دراسپانيا درسال 1917( همين جا بود كه نام مستعارسرژرا براي نوشتن برگزيد)، در سرزمين مادري اش روسيه كه براي نخستين بار دراوايل 1919 درسن بيست وهشت سالگي وبراي پيوستن به انقلاب بلشويكي پاي به آن جا گذاشت و در آلمان واتريش درميانه ي دهه ي 1920 براي رتق وفتق كارهاي كمينترن. اقامت اش درتمام اين كشورها موقتي ، آكنده از دشواري ،درگيري وخطر بود. فرجام اقامت دربرخي از آن ها نيز اخراج ورانده شدن بود......ادامه



0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا