6/27/2004
نمايشگاه خودرو:نمايشگاه خودرو نرفته بوديم كه رفتيم!!خدابراي اين صداوسيما نسازد كه ازبس نمايشگاه را توي بوق كرد اين مرتيكه بامدادك هم متوجه شد وگيرداد كه برويم نمايشگاه خودرو يا به قول خودش خوودروو!!(گمان لهجه ي گيلكي راژنتيكي به ارث برده است!!)اعيال هم پشت بندش گفت اگر نبريم اش عقده اي مي شود!!اين جوري شد كه درآخرين روزنمايشگاه ودراوج گرماي مخ ذوب كن تهران كه سگ را مي زدي ازلانه اش درنمي آمد كفش وكلاه كرديم والهي به اميد تورفتيم نمايشگاه.تابرسيم نمايشگاه كلي عرق ريختيم و درراه بندان وقت تلف كرديم.من كه مدام غرمي زدم بچه مريض مي شود دراين گرماي وانفسا!!اما اين مرتيكه تنها چيزي كه حالي اش نبود گرما بود.وسط راه بندان اسم چندتا ماشين جلوي مان رابلغور كرد: ننو(رنو)،پيكان،پژوجي ال ايكس، پژو206،سمندوغيره ودل راننده ي تاكسي را حسابي برد!!بعدش هم همين جوري الكي رو به راننده گفت"زن محمد خاني رو كشتن!!" راننده بيچاره فوري سپرانداخت اين مرتيكه را ازبغلم گرفت وگذاشت روي زانوي خودش.تاخود نمايشگاه كار بامدادك شده بود به قول خودش نانندگي(رانندگي)!!چندبارهم بوق زد.ما هم هرچي به راننده گفتيم آقا بدعادت مي شود به خرج اش نرفت كه نرفت.
به نمايشگاه كه رسيديم يك ساعت به پايان اش مانده بود.ازبخت بد از غرفه ي فولكس واگن شروع كرديم!!چرا ازبخت بد؟!!حالا مي گويم براي تان!!اين خارجي ها هرچي داشتند همين جوري گذاشته بودند توي طبق اخلاص وخودروهاي شان را بدون قفل زنجير گذاشته بودند دراختياربازديدكنندگان.اين مرتيكه هم نامردي نكرد وتا پشت فرمان همه اشان از وانت وسواري وآمبولانس بگيرتا تريلي وماشين آتش نشاني ننشست دست بردار كه نبود.سرآخرهم از مسئولان غرف يك بادكنك ويك بسته پاستيل آراسته به نشان فولكس واگن نازشست گرفت.حالا مي توانيد حدس بزنيد با اين جولاني كه درغرفه ي فولكس واگن داد وقتي رسيديم به غرفه ي ايراني ها كه دورتمام ماشين ها زنجير كشيده بودند ونمي گذاشتند كسي به آن ها نزديك شودچه پيش آمد.اين مرتيكه چنان عربده بازاري به راه انداخت كه به گمانم تمام اهالي نمايشگاه شنيدند.خداپدرمخترع پله برقي را بيامرزد نمي دانم اگرپله برقي به دادمان نرسيده بودچه خاكي به سرمان مي ريختيم.اندك زمان باقي مانده تا پايان نمايشگاه هم كارمان شده بود پله برقي نوردي!!!برگشتني هم كه جلوي درنمايشگاه شده بود صحراي محشر.به زورميني بوسي گيرمان آمد.بامدادك هم ازاين كه سوار ميني بوس مي شويم كلي ذوق كردوبعد هم گرفت خوابيد.به خانه هم كه رسيديم تخت گرفت خوابيدازبس كه خسته شده بود.




0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا