7/14/2004
اندرحکايت سانسور:کتاب گفت وگو با پرويز شهرياري را که مي خواندم خاطرات اش درباره ي سانسور هم برايم خيلي جالب بود.به راستي گاهي حکايت سانسوردرنيرنگستان آريايي اسلامي بيش ازآن که تلخ باشد مضحک است.نمونه ها فراوان است اما يکي از جالب ترين شان به کتاب هاي کودکان مربوط مي شود.درروزگار خيلي بچگي که هنوز نمي دانستم امپرياليسم پمپرياليسم را با چه سسي مي خورند شيفته ي کتاب هاي مصور تن تن وميلو بودم.البته همه اشان را ازکتابخانه امانت مي گرفتم وبه قدري گران بودندکه حتي فکرخريدن شان را به سرم راه نمي دادم!!راستش را بخواهيدبه قدري کتاب هاي تن تن را دوست داشتم که وقتي کتاب فروشي شهرمان يکي از کتاب هاي جديد تن تن را مي آورد وکتابخانه آن را نداشت سرقت از کتاب فروشي به رويايي سمج تبديل مي شد که درسراسر خواب هاي شبانه ام جولان مي داد.خوشبختانه بزرگ شديم وفهميديم امپرياليسم هم وجود دارداما خاطرات که به اين سادگي دست ازسرآدم برنمي دارد.هنوز هم شخصيت هاي کتاب تن تن را به ياد دارم.بعدازانقلاب هم که سران ميهن آريايي اسلامي مثل خودمان ضدامپرياليست شده بودندجلوي انتشارکتاب هاي تن تن را گرفتندوسال ها طول کشيد تا دوباره فضاي گل وگشادسياسي ايجادشدوکتاب هاي تن تن هم اجازه ي چاپ گرفت.چندي پيش روزتولد يکي از بچه هاي اقوام بود ومن هم طبق معمول گيردادم وبراي اش کتاب خريدم.يکي از کتاب هاي تن تن را به ياد روزهاي کودکي.بين خودمان بماندپيش از پيشکش کردن هديه، خودم آن را درعرض دو ساعت خواندم که اي کاش اين کار را نمي کردم!!ريده شده به خاطرات کودکي ورفت پي کارش!!!اين کتابي که من ديدم هيچ ربطي به آن کتاب هاي کودکي ام نداشت.کاپيتان هادوک به جاي آن که ويسکي بخورد مدام درحال شربت خواري است.زن ها هم مانند زنان مجري جعبه ي ليچارصداوسيماوشاطرهاي نانوايي ها آستين هاي لباس شان تا مچ دست شان را پوشانده است.اي کاش به جاي کتاب تن تن يکي از کتاب هاي اين مرتيکه بامدادک را به طرف هديه داده بودم.براي اين که بدانيد برسرداستان هاي تن تن درميهن آريايي اسلامي چه بلايي آمده است فقط به دونمونه ي پايين به ديده ي عبرت بنگريد!!!ببينيد تفاوت ازکجاست تا به کجا!!کاپيتان هادوک بيچاره تبديل شده است به شبح!!!



0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا