7/12/2004
عاشق عدالت ورياضي:كساني كه دردبيرستان رشته ي رياضي خوانده اند بي گمان بانامش آشنا هستند.خودم كه نخستين بارباخواندن كتاب "روش هاي جبر"دردوران دبيرستان شناختم اش.پرويزشهرياري را مي گويم.ازآن آدم هايي است كه دربرخورداول آدم را مجذوب مي كند.به تازگي خواندن كتابي درباره ي خاطرات وديدگاه هاي استادپرويزشهرياري را به پايان رساندم كه حاصل گفت وگوي اميرحاجي صادقي با استاد است.كتاب چندان پرملاط نيست ودرواقع زندگي پرفرازونشيب شهرياري كاري بس ژرف تر مي طلبد كه باگفت وگويي ساده نمي توان به سامان رساندش.بااين همه ازقديم گفته اند كاچي به از هيچ چي!!!تا يادم نرفته بگويم كه يكي از كاستي هاي بزرگ كتاب نداشتن نمايه است كه امروزه روز مانند آن است كه تلويزيوني دستگاه كنترل از راه دور نداشته باشد!!به اين مي گويند قياس مع الفارق!!!
كتاب بيشتر معطوف به وجه علمي زندگي استاداست وجه سياسي زندگي اش دركتاب كم رنگ تر است.شايد به خاطر ملاحظات مميزي(چه اسم تخماتيكي براي سانسور)درنيرنگستان آريايي اسلامي!!ازاين رواگردنبال آن هستيد كه ديدگاه استاددرباره رويدادهاي حساس رپع قرن اخير وبه ويژه نقش حزب توده دراين رويدادها رادراين كتاب پيداكنيد چيزدندان گيري نصيب تان نمي شود. مطالب مربوط به حزب توده سرجمع به اندازه ي چند صفحه است.درجايي استادمي گويد:
"البته حزب توده ي ايران گهگاه كارهايي مي كرد كه برايم سئوال برانگيز بود.مساله ي مخالفتش با جبهه ي ملي،مبارزه با فرانكو كه فكر مي كنم كارهاي واجب تري بايد مي كرديم و...متينگ هاي متعددي داشت واحساس مي كردم كه گام به گام تحت رهبري شوروي كارمي كندوبراي خودم سئوال بود كه مگر يك حزب نمي تواند خودش به تنهايي با توجه به مسائل داخلي تصميم بگيرد"
درجايي هم مي گويد كه بعدازانقلاب به عضويت حزب درنيامده است وحتي شبي كيانوري و طبري و بهزادي به خانه اش آمده اند كه متقاعدش كنند واردحزب شود ونپذيرفته وفقط همراهي ايدولوژيك با آن ها را پذيرفته است.
استاد هم دررژيم طاغوت وهم دررژيم ياقوت گذارش به زندان هاي ميهن آريايي اسلامي افتاده است وبازهم درموردبخش ياقوتي چندان مطلبي دركتاب نيامده است هرچند استاد درجايي با زيركي گفته است:
"من به شما عرض كنم كه درمدت زندگي ام هفت بار زندان را تجربه كرده ام وهربار - چه قبل ازانقلاب وچه بعدازآن-غبطه ي زندان قبلي راخورده ام.ظاهرا مسئولان زندان تنهاراهي كه براي پيشرفت مي شناسند اين است كه شيوه هاي آزارزندانيان راازجاهاي ديگريادبگيرند"
بهترين بخش هاي كتاب جاهايي است كه استاد از خاطرات جالب اش مي گويد وبعضي هاشان خيلي خنده دارهستند!!
شهرياري وسيدخندان:
"من خاطرم هست زماني كه آقاي خاتمي وزيرارشادبوديك باردرسخن راني اش اعلام كرد كه مي خواهيم سانسوررا برداريم.فرداي آن روز به تصادف دروزارت ارشادكارداشتم.به آقاي خاتمي هم سري زدم وگفتم شمارا به خدا سانسوررابرنداريد.درست است كه كتاب ونشريات را سانسورمي كنيد ولي من نمي دانم كتاب بدون سانسور به كجا ختم مي شود.گفت "چطورمگر؟" گفتم مدارس غيرانتفاعي درست كرديد،بانك بدون بهره درست كرديد،سرنوشت شان راديديم.ديگراين يكي را بگذاريد باشد.خنديد وگفت خيلي خب"
شهرياري وسيدغيضي:
"يكي ديگرازخاطرات دوره ي زندانم مربوط به سال 1330 زماني است كه درزندان قصربوديم.يك طرف زندان مخصوص ما توده اي ها بودطرف ديگر متعلق به به طرف داران نواب صفوي واسلام گراها كه خودنواب هم درميان شان بود...نواب اخلاق خاصي داشت هميشه استكان وچاي دركنارش بود...معمولا من به عنوان نماينده ي توده اي ها به ديدارنواب مي رفتم واودرحين صحبت برايم چاي مي ريخت وبعداستكان را مي شكست.مراازدوجهت نجس مي دانست.زيراهم زرتشتي بودم هم توده اي."
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا