8/18/2004
ازدواج به سبك بامدادك:اين مرتيكه بامدادك خانه ي فسقلي ما را پر كرده است ازكتاب ها ي كودكان وانواع ماشين هاي رنگ ووارنگ.مرتيكه هرباركه باهاش بيرون بروي خريدن ماشين يا كتابي را به گردن ات مي اندازد.عيال براي پسرش نقشه كشيده است كه درآينده به شغل شريف پزشكي كه شغل انبيا است(اين بود يا معلمي يا چوپاني؟!!يادم نمي آيد)مشغول شودولي بااين حسابي كه من مي بينم طرف يا بنگاه ماشين باز مي كند يا مي شود كتابداركتابخانه!!!حالاخريدن به كناربيگاري كشيدن بعدي اش داستان دارد.خسته ومانده ازسركاربرمي گردي وچمباتمه زده اي روي يك از روزنامه هاي ميهن آريايي اسلامي تاببيني كه حضرات چه شكرتازه اي خورده اندكه مي بيني طرف آمده بالاي سرت ماشيني به دست راست وماشين ديگري به دست چپ.بعد هم مي گويد بابايي بيا ماشين بازي.اين هم يعني كه فاتحه ي يك ساعت وقت نازنين راخواندن .داستان كتاب ها كه ازاين هم بدتراست!!!من وعيال نوبتي بايد هركتابي را ازسرتاته شونصدباربراي اش بخوانيم.چنان تمام كتاب ها را ازبرهستم كه اگرازكاراخراج بشوم مي توانم بروم سراغ شغل شريف داستان نويسي براي كودكان.فقط يك كتاب را زير بارنمي روم كه براي اش بخوانم وعيال بايد جورش را بكشد.يعني همان باراول چنان درتعويض جملات كتاب درراستاي هنجارشكني عليه اسلام عزيز سنگ تمام گذاشتم كه ديگرخودعيال هم نمي گذاردآن كتاب خاص را من بخوانم .مي ترسد اين مرتيكه هم مانند من بشود يك سوكوله مذهب تمام عيار!!!(سوكوله مذهب به زبان گيلكي يعني ستاره پرست!!نامي كه پدرگرامي روي اين كم ترين گذاشته است).كتاب مذكورداستان ازدواج پدرومادرپيامبراسلام است كه يك باررفته بوديم رستوران جناب گارسون تقديم كرد به بامدادك!!!
نخستين بدآموزي اين كتاب ديشب گريبان عيال را گرفت.بامدادك ازروي مبل پريد وسط اتاق عيال هم جيغي مشتي روي سرش كشيد بامدادك هم گفت:
من با تو ازدواج نمي كنم مي رم با بابايي ازدواج مي كنم!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا