9/06/2004
اندرحكايت كتاب خواني براي بامدادك:كاركتاب خواني براي بامدادك حسابي بالا گرفته است.سابق براين همين كه چندبرگ ازيكي از كتاب ها يا مجله هاي اش را برايش مي خواندي رضايت مي دادومي رفت پي كارش. امابه تازگي نمي گذاردحتي براي خودت هم كتاب بخواني!!بيچاره عيال ديروزداشت "عادت مي كنيم" زوياپيرزاد رامي خواند كه طرف مثل اجل معلق آمد بالاي سرش كه براي من هم بخوان!!!عيال هم كه گمان مي كرد چندخط برايش بخواند طرف مي رودراست كارخودش،ازهمان وسط هاي رمان چندخط به صداي بلندخواند وبعدهم دم فروبست كه ببيندطرف مي روديانه!!زهي خيال باطل!!طرف شروع كرد به دادوبيداد :"ماه منيركجارفت؟""آرزو چي كاركرد؟""نصرت چي گفت؟" غوغايي به پاشد كه بيا وببين!!!تا عيال چندصفحه ي كامل را نخواند طرف كوتاه نيامد كه نيامد!!حالا تصورش را بكنيدمن كتاب گروندريسه ي ماركس را دستم گرفته ام ودارم مي خوانم !!وهمان بلايي كه سرعيال آمد سرمن بيايد!!خيلي دوست دارم ببينم بامدادك اين بارچه جمله هايي را فرياد مي زند!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا