10/21/2004
بامدادك به تئاترمي رود!!: پس از آن كه چندروزپيش بامدادك دريكي از دوندگي هاي بي پايانش،خودش به خودش پشت پا زد وباكله توي دروازه ي حياط خانه ي مادرزن جان رفت وكارش به بيمارستان كشيد اما شكراوساكريم به خير گذشت وتنها زخمي به اندازه ي عدس روي پيشاني اش ماندمشمول عنايت هاي بسياري شده است كه يكي هم بازشدن پايش به تئاتربراي نخستين باردرزندگي دوساله وخرده اي اش است.ازحادثه ي پيشاني شكستگي اش دويادگاربرايش مانده يكي چسب زخمي كه روي زخم زده اند و من هم درهرنقاشي كه ازصورت بامدادك مي كشم آن را فراموش نمي كنم وعيال شاكي مي شود كه چرا چسب زخم راهم توي نقاشي مي كشي وديگري هم روايت خود بامدادك از رفتن به بيمارستان!!جالب ترين بخش روايت پرسش وپاسخ پزشك وبامدادك است!!
خودش مي گويد:
آقاي دكترپرسيد اسمت چيه؟
من هم گفتم بامداد
آقاي دكترگفت چه اسم خوبيه!!
خلاصه بااين چسب روي پيشاني ديروزبه تئاترمشرف شد.همين كه واردتالار انتظارشد به يارويي كه نگو راوي اصلي درتئاتربود يك "آي لاو يو" مشتي پراند.نه آن كه خيال كنيد ما غرب زده هستيم وبه پسرمان اظهارعشق به زبان انگليسي يادداده ايم!!به خاطرشادي روح آل احمد هم اين كاررانمي كنيم!!نه خيراين راافشاردادن عروسك يكي از بچه هاي خويشان ياد گرفته است!!معني اش را هم نمي داند.براي همين وقتي طرف چشم هاي اش را گشاد كرد وگفت:آي لاو يو توو!!كن يو اسپيك انگليش؟
راهش را كشيد ورفت وحرف هاي طرف را به پشمش هم حساب نكرد.
البته بازيگربي نوادرطول نمايش هم چندبارانگشتش را به سوي بامدادك گرفت وگفت به اين كوچيكي انگليسي هم حرف مي زند.البته بامدادك هم بازبي خيالي طي كرد ووسط نمايس هم خوابش برد.راوي هم چاره اي نداشت جز اين كه بگويد انگليسي دان مان هم خوابيد!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا