10/30/2004
پرسش هاي بي پايان بامدادك : چندي است كه موتورپرسش اين مرتيكه بدجوري راه افتاده است!!اگرفقط ازخودآدم بپرسد خيالي نيست ولي وقتي پرسشي را ازهمه مي پرسد خيلي تابلو مي شود.نمونه اش همين جمعه ي گذشته پيش آمد.ساعت ده صبح بيدارباش زد بعد هم گيردادكه شيركاكائو مي خواهد.مرتيكه رمضان پمضان هم كه حالي اش نمي شود.كفش وكلاه كردم وقلمدوش گرفتمش ودبروكه رفتي طرف بقالي محل.همين كه رفتيم داخل مغازه جناب بقال درآمد كه گبول باشه!!!خودم رازدم به كوچه ي علي چپ:چي قبول باشه؟!!خنديدوگفت آقاي مهندس اذيت نكن ديگه روزه وطاعات وعبادات را مي گويم!!من هم گفتم قبول حق باشه!!
شيركاكائو وني را گرفتيم وآمديم بيرون!!تا پايمان را گذاشتيم بيرون طرف شروع كرد:قبول حق يعني چي بابايي!!گفتم يعني اوسا كريم قبول كند!!بعدش گفت :اوسا كريم كيه؟ گفتم شوهرعمه ي همين آقاي بقال!!
شيركاكاتو را كه نصف كرد گفت تو هم بوخور!!گفتم من نمي توانم پسرم!!اگه بخورم شلاقم مي زنند
گفت چرا؟گفتم براي اين كه حكومت ما فاشيستيه به خوراك مردم هم كاردارد!!
ول كن كه نبود پرسيد فاشيست يعني چي؟
يادپدرخودم افتادم كه پس ازدرگيري هاي خونين انزلي بين ماهي گيران وحكومت به خانه كه برگشته بود ازمن مي پرسيد"آباي مرگ براين حكومت فاشيستي يعني چي؟"
حالا تصورش رابكنيدعين همين سوال را مي بردمي گذارد كف دست پدرزن جان وچشم غره اي هم نصيب من بدبخت مي شود.اين كلمات قلمبه سلمبه چيه پهلوي بچه به زبان مي آريد!!
اول كوچه امان كه رسيديم ديدم ته كوچه امان دختروپسري نشسته روي موتوردارند همديگررا مي بوسندلب به لب.سرم را پايين انداختم كه راحت باشند.ازكنارشان كه مي گذشتيم اين مرتيكه ي خروس بي محل دوباره پرسيد"چرا پسره دختره رو بوسيد؟"تا آبروريزي بيشترنكرده فوري بغل اش كردم وپاتندكردم.
اين كوچه ي ماهم سوژه ي نابي است براي بامدادك!!پاتوق عشاق و حشيش كشي است.يك بارچنان بوي حشيشي توي كوچه راه افتاده بودكه بامدادك گفت چه بوي خوبي مي آد!!جاي عيال خالي بود كه حرص بخورد
!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا