1/23/2005
مهر سبز:رفته بوديم بوستان ته کوچه.نخستين باري بود که برف را ازنزديک مي ديد.کاج هاي کوتاه زيرباربرف خم شده بودند.سرشاخه ي نزديک ترين شان راباانگشت اشاره وشست مي گيرم نرمانرم مي تکانمش.برف ها مي ريزدوکاج کمرراست مي کند.انگشت ها را زيربيني مي گيرم .بوي تندبرگ کاج. تا به خودم بيايم به سراغ يکي از کاج ها رفته است.زورش نمي رسد.سرشاخه را دودستي مي گيردوبه هرزوري که هست لرزه اي به اندام درخت مي اندازد.نيمي ازبرف روي خودش مي ريزد.درخت کمرراست مي کند.بي درنگ انگشتان رازيربيني سرمازده مي گيرد:چه بوي خوبي مي ده!!
برف را ازروي لباس اش مي تكانم:درخت ها اين جوري اندديگه!!مهرباني را بي پاسخ نمي گذارند!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا