2/21/2005
به خداتقصير من نيست!!!: اين چندروزحسين پارتي يكي از مشكلات ما با اين مرتيكه بامدادك اين بودكه به هيچ وجه حاضرنبودبرودبه تماشاي دسته هاي عزاداراي!!مادرزن جان بيچاره هركاري كردنتوانست ببردش تكيه محله اشان واندكي پرچم مرچم بمالد به سرورويش!!!باورنمي كنيدچندبارهم درپاسخ مادربزرگش گفت:اين چيزها برايم اهميت ندارد!!
نمي دانم اين حرف هاي گنده تر از دهنش را ازكجا مي آورد!!!همه ي كاسه كوزه ها روي سر كچل من بيچاره مي شكند!!(گفتم كچل ياد يك جريان ديگر افتادم !!اين مرتيكه ازدايي اش يادگرفته وبه موهاي اش ژل مي مالد!!ژل ببيندته اش را درمي آورد!!يك بارازش پرسيدم موهات بريزه چي كارمي كني؟ گفت مثل تو مي رم سركار!!!)يك باركه مادرزن جان داشت چپ چپ نگاهم مي كردگفتم:من كه كاري بهش ندارم برداريد هرجايي مي خواهيد ببريدش!!!اما هنگامي كه به سن عقل برسد كارمن شروع مي شود!!!تا آن هنگام هركاري دل تان مي خواهد بكنيد!!
شب عاشوراچنان ازدروديوارخانه بالا مي رفت كه عيال ومادرزن جان به زوروكشان كشان به تماشاي دسته هاي عزاداري بردندش!!!
اما هنگامي كه نيم ساعت بعدبرگشتندديدم بامدادك دربغل مادربزرگش دارد هفت پادشاه را خواب مي بيند!!انگارهمين كه رسيدندپاي دسته طرف پس ازچندخميازه به خواب عميقي تشريف فرمايي كرد!!!ديگرداردكم كم باورم مي شودكه كم سعادتي دراين زمينه ها وراثتي است!!!
بدبختي اين است كه پدرزن جان هم به اين مراسم نمي رودمي گويد اين علم وكتل ها توهين به اباعبدالله است!!!اين چندروزفقط نشسته بودوداشت عزاداري ها وبرنامه هاي تلويزيون رامسخره مي كرد.يك بارتلويزيون داشت تعزيه پخش مي كرد پدرزن جان درآمدكه:دوره ي ما لباس تعذيه چي ها اين قدرنونوارنبود.يك بارمردي كه نقش زينب را بازي مي كردخشتكش پاره بودوتمام زندگي اش ريخته بود بيرون وخبرنداشت.كسي كه نقش روبروي اش را داشت وسط اشعاري كه مي خواند براي آن كه متوجه اش كند اين شعررا خواند:
اگرتوزينبي پس خايه هات چيست؟
طرف هم كه متوجه شده بود پاسخ داد:
عزيزم غم مخور گوشت اضافي است!!!
خداوكيلي شما بگوييد با چنين پدربزرگي آدم چطور مي تواند شيفته ي دسته هاي سوگواري بشود!!!
جوك به مناسبت ايام شهادت علم داركربلا: به رضازاده گفتندنظرت درباره ي اوساكريم چيست؟
گفت:خداوندعالم خالق ما است بخشنده است ومهربان انشاالله ابلفضل ياروياورش باشد!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا