6/06/2005
چه مي كشيد مصدق بيچاره!!!
درميهن آريايي اسلامي كتاب تازه اي درآمده است كه به گمانم حسابي جنجال به پا كند. آدمي به نام پرويزجاهد گفت وگو هاي اش با ابراهيم گلستان رادركتابي به نام "نوشتن با دوربين" انتشارداده است. ناشر هم نشراختران است كه خيلي كارشان درست است. رفته بودم "ديالكتيك روشنگري" آدورنو و هوركهايمر را بخرم كه چشمم به اين كتاب افتاد.كجا كتاب فروشي انتشارات بهجت سردوراهي يوسف آباد.همان كتاب فروشي كه صاحبان اش با عرفان بازي وازاين حرف ها هم ميانه اي دارند وهرازگاهي تمام ويترين شان را پرمي كنند با كتاب هاي عرفان وازاين حرف ها.دست برقضا خريد اين بارمان هم داستان داشت. كتاب ها را كه به صندوق داردادم چندتا دكمه را روي دستگاه روبروي اش زدوورقه ي چاپي صورت حساب بيرون آمد.پول را كه دادم مي خواستم ورقه صورت حساب وكتاب ها را بگيرم وزحمت را كم كنم.ديدم طرف ورقه را نمي دهد. ريش انبوه وكله ي براق براق اش را كه يك بارببينيدبعيد از چهره اش را ازياد ببريد. نگاهي به "ديالكتيك روشنگري " انداخت وگفت: همه مي آيندمي خرند ومي روند.چاره اي جز يادآوري نداريم!!!
بعدروي ورقه ي صورت حساب جمله اي را نشانم داد.نوشته بود:
"طوري دعا كنيد وبدانيد كه انگارهمه چيزبه دعاي شما بستگي دارد."
گفته بودم كه اهل عرفان بازي وازاين حرف ها هستند. به گمانم دوباره اين چهره ي غلط انداز كاردستمان داده بود. به زحمت لبخندي نثارش كردم وگفتم: خيلي ممنون(بابت چي؟!!)
دست بردارنبود!!دوباره گفت : آقا شما هم مارادعا كنيد!!
من هم گفتم : خيلي ممنون!!( چه ربطي داره!!)
اون هي گفت وگفت ، من هم هي گفتم خيلي ممنون !!سرآخرهم ورقه صورت حساب راازلاي انگشتان اش بيرون كشيدم وبيرون زدم!!اگرصحيفه ي سجاديه خريده بودم چه به سرم مي آمد!!
بگذريم!!ازكجارفتيم به كجا!!داشتم درباره ي گفت وگوي گلستان براي تان مي گفتم.دوسوم كتاب را خوانده ام.كسي درتاريخ صدساله ي اخيرنمانده است كه ازنيش گلستان درامان مانده باشد از آل احمد و غرب زدگي اش بگيروبرو تاسران حزب توده!!(راستي رفقاي حزب توده انگار خلق قهرمان را به شركت درانتخابات فراخوانده اند!!مبارك است!!)
خردخرددراين وبلاگ درويشي( به وزن كلبه ي درويشي!!) خواندني هاي اش را براي تان مي نويسم!!هم براي دنياي تان خوب است هم آخرت تان.درجايي ازكتاب ، گلستان از فيلم هاي خبري اش درحول وحوش 28 مرداد 32 وفيلمي كه از كاشاني گرفته است حرف مي زند كه جالب است:
" اتفاقا يك تكه اين فيلم ها مربوط به آيت الله كاشاني بود كه رفتم خانه اش ازش فيلم برداري كردم.رفت سرحوض وضو بگيرد، آب را تو دهنش كرد،مزه مزه كرد،تف كرد، وضو گرفت وآمد نمازخواند ومن هم فيلم گرفتم. بعدگفت خوب شدآقا.گفتم خوب شد اما اي كاش اين غروب آفتاب واين برگ ها كه خيلي قشنگ اند توي عكس مي افتاد.گفت چه كاربايد بكني توي عكس بيفتد؟ گفتم آخه نمي شه براي اين كه شما رو به قبله داريدنمازمي خوانيد.گفت پدرجان تو به من بگو كه كدام سمت نمازبخوانم ،من مي خوانم.تو چه كار به قبله داري.بعد ايستاد پشت به قبله نمازخوند.پشت به قبله هم كاملا نبود، بايك زاويه ي 90 درجه با قبله بود."
پدربزرگم مست كه مي كرد اين جوري نماز مي خوند!!ياد اون جوك افتادم كه يارو پس از عمري نماز خوندن فهميده بودكه اندكي متمايل با قبله نماز مي خوانده است وآخوند محل شان گفته بود نگران نباش صواب شان ضرب دركسينوس آلفا مي شود!!كسينوس 90 درجه چند مي شود؟صفر؟ اي بابا!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا