6/19/2005
نماهايي از تحقيرباد!!!
خداوكيلي اين سران ميهن آريايي اسلامي درشاعرانه سخن گفتن دست درازي دارند(گيرندهيدمنظورم همان يد طولا است!!). باورنداريدبرويدفيلم تبليغاتي نفرتا اين جا اول انتخابات نهم رياست جمهوري را ببينيد كه معروف شده است به مارمولك 2 ولوح فشرده اش دست به دست مي گردد!!به راستي فيلم كولاكي است!!تصورش را بكنيد طرف با صداي دورگه جاني وارونخراشيده اش از اول تا آخرفيلم به صورت اول شخص جاكش واري سخنان شاعرانه صادرمي كند كه آدم چندشش مي شود اساسي!!!....." ياسر بغض كرده بود..." والي آخر!!جناب ايشان هم كه درپيام اش چنان صفت وموصوف ها راآخوندانه رج كرده است كه سعدي وفردوسي كيلويي چندتشريف دارند حافظ هم بايد برودجلووزيرپل حافظ بوق بنزي بزند!!خداوكيلي تمثيل را عشق نمي كنيد:تحقيركردن باد!!!
بدنيست نماهايي ازتحقيرباددرپايتخت ميهن آريايي اسلامي را ازچشم حقيرسراپاتقصير ببيند كه به قول رفيقي با راي ندادنم باعث شده ام دايناسوري به دوردوم راه يابد(توجه داشته باشيد يك دايناسورنه دو دايناسور!!!)

تحقيرباد درهندوانه فروشي سرچهارراه شيخان!!: پنج شش سالي هست كه ازاين هندوانه فروشي هندوانه مي خرم!!طرف هم خوب مرا مي شناسدوهميشه اززيرتخت هندوانه اي برايم مي آورد كه راستي راستي خوردن دارد!!اين بارهم كه مرا ديدهمين كاررا كرد!!داشتم به هندوانه نگاه مي كردم كه دستي به شانه ام خورد!!شاگردسمساري محله امان بود!!پيش ازاين دروزارت خانه ي وزين ما آبدارچي پيماني بودبعدهم ول كرد آمد سراغ شغل سمساري. عيال كه درميان خرت وپرت هاي جهيزيه اش يخچالي نو هم آورديخچال دوران مجردي را داده بودم به همين شازده!!پنج سال پيش!!بزخري كرده بود!!بگذريم!!پرسيد : ماشين ات كو؟ منظورش را فهميدم.چندروزپيش كه با بامدادك از سرچهارراه رد مي شديم پوسترجناب خالي باف را ازپنجره داده بود توماشين كه بامدادك فوري پرت اش كرده بود بيرون!!
گفتم : خونه است!!( منظورم ماشين بود نه خالي باف!!) چرا تبليغ خالي باف را مي كردي ؟ به خاطر آبي چشمان اش؟!!
هندوانه فروش به جاي اش گفت: لابد بكن عمه اشه!!( خالي باف را مي گفت!!) بعدهم چنان با كف دست اش كوبيد تخت كمرطرف كه خاك هندوانه فروشي را برداشت!!
بي خيال ناموس عمه اش روبه من گفت: به كي راي مي دي مهندس؟
وقتي گفتم هيچ كس باخنده گفت : فرقي نمي كنه!! اين رفسنجاني جاكش رييس جمهور مي شه!!
پرسيدم : خودت به كي راي مي دي ؟
گفت : هيچ كس!!
چارشاخ مانده بودم!!روي اش را نداشتم بپرسم بابت پخش كردن خالي باف چقدرگيرش آمد!!نمي دانم چراياديخچال دوره ي مجردي خودم افتادم!!
تحقيرباددرآسانسوراداره!!!: كم ترسوارآسانسوراداره مي شوم!!حال اش را ندارم منتظر بمانم!!بيشتربچه هاي امور خدمات ازآسانسوراستفاده مي كنند.حق هم دارند.كارشان ازصبح تا غروب طبقه نوردي است.نمي دانم چه شدكه صبح آن روزبه سرم زدازآسانسوراستفاده كنم.ازهرچه بگذريم بهره وري آسانسوربالا مي رود!!وارد كه شدم ديدم دوتاخدماتي هم پيش از من سوارشده اند.ازلباس شان مي شودفهميد كه مال بخش خدمات اند.پيماني اند وروي لباس شان هم نام شركت پيمان كاررابه خط خوش نوشته اند.ازاين اسم هاي تخمي!!بازكاويار ونمي دانم خورشيدياران روز وچرت پرت هاي ديگر!!!يكي شان تكيه داده بود به آينه ي آسانسور.آن يكي هم سيگاري به كنج لب وسط آسانسورايستاده بود وداشت فرمايش مي كرد(هيچ چيزبدترازسيگاركشيدن توي آسانسورنيست!!)من كه واردشدم جناب سيگارذليل درنگي كرد.خوب كه وراندازم كرد خيال اش راحت شد وحرفش را پي گرفت!!
داشت مي گفت: چرا نمي خواي راي بدي؟!!
آن يكي هم نگاهي به من انداخت: من كه شهرستانم اين جا نيست!!راي نمي دم!!
نزديك بود ازاين استدلال شاهكاربزنم زيرخنده!!

تحقيرباددربيمارستان!!: چندروزي خوش نشين تالار انتظاريكي از بيمارستان هاي بالاي شهربودم!!ازجمله درروزانتخابات!!نمي دانم گذارتان به چنين جاهايي افتاده است. به خصوص بزك وپوشاك مردان وزنان ديدني است.ردخورنداردهمه اشان يادارندبا تلفن همراه حرف مي زنند يا باتلفن همراه مانند چرتكه ورمي روند!!(باوركنيد اگرخاتم الانبياامروزظهورمي كردبه جاي تسبيح تلفن همراه مي داد دست امت اسلامي تا باتخم شان ورنروند!!).لباس زن ها كه معركه است !!پاچه ي شلوارزير زانو(به جان شما اغراق نمي كنم!!)، جنس مانتو جنس جوراب هاي شيشه اي آقايون لات ها!!خلخال هاي نقره به مچ پا!!صندل برخي شان ازخودشان هم خوشگل تراست!!درچنين فضايي بود كه ناگهان دوبرادربسيجي كه حق يارشان باد پريدندوسط تالاروپشت سرشان هم صندوق هاي راي همچون تابوتي بردوش برادراني كه پيراهن يقه آخوندي پوشيده بودند!!باورتان نمي شودعرض ايكي ثانيه تالارازهرچه زن ودخترخالي شد!!انگارجن بسم الله ديده باشد!!تازه خيلي از مردها هم دررفتند!!فقط من وچندنفرديگرباقي مانده بوديم!!هركس ازطرفي دررفته بود!!طي دوساعتي كه نشسته بودم فقطچندتاازنظافت چي هاي بيمارستان آمدندوراي دادند!!يادآبدارچي خودمان افتادم كه درانتخابات مجلس زورچپان هفتم ازترس بي كارشدن راي داده بود.يعني براي آبدارچي ها هم كاري درجاي ديگري پيدا نمي شود؟؟
تحقيرباددرساعت يك نصف شب!!!: همسايه مان ساعت يك نصف شب آمدبه سراغم كه ماشين راازتوي پاركينگ ببرم بيرون تا ماشين خودش را بيرون بياورد.مي خواست برودداروخانه ي شبانه روزي!!گفتم لازم نيست ماشين اش را دربياورد.باماشين خودمان رفتيم.بامدادك هم طبق معمول وبال شد!!رفتيم ته ي تخت طاووس(خداوكيلي خوب نيست آدم بگويد ته شهيد مطهري!!).شهيد مطهري يك طرفه است.ناچار توي شريعتي نگه داشتيم!!!من و بامدادك توي ماشين مانديم تا همسايه بروددارو بخرد.ناگهان حدود ده پانزده ماشين پرايد ريختند ته شهيد مطهري !!همه باهم بوق مي زدند!!همه ي سرنشينان ازتوي شيشه جلوي ماشين تا كمربيرون آمده بودند ودست مي زدند ومي رقصيدند.چندتايي هم آمده بودند پايين ووسط شريعتي حالا برقص كي نرقص.چه قري مي دادند!!اول گمان كردم كاروان عروسي است ومي خواستم فاتحه اي براي شاه داماد بخوانم!!خوب كه نگاه كردم ديدم عكس هاي شهردارمادلن را به دست گرفته اند يا چسبانده اند به بدنه ي ماشين هاي شان.تاهمسايه برسد رفته بودند.
همسايه سواركه شدپرسيد:دايناسورها را ديدي؟
دم درخانه ازهمسايه كه جداشديم بامدادك پرسيد: كيا دايناسوربودند؟
چندروزپيش از تخم مرغ شانسي اش دايناسوري بيرون آمده بودلابد داشت آن آدم ها را با آن تحفه ي تخم مرغ شانسي قياس مي كرد وبه جايي هم نمي رسيد!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا