7/06/2005
ابرونشيني را عشق است!!!
به امثال خودم نام هاي بسياري داده اند وداده ايم از دگرانديش وناهمرنگ بگير تا خرمگس معركه وساز مخالف!!چندروزپيش ازديدگاه نشانه شناسي هم به وضعيت قاراشميش امثال خودم پي بردم!!داستان ازآن جا آغازشدكه خبررسيدعموي عيال همراه عيال مربوطه وهمچنين دختر، داماد ونوه ي مربوطه به سفرحج (عمره ؟تمتع؟هميشه اين ها را قاطي مي كنم!!)مشرف شده اند(اين آخري پسربچه ي هفت ساله اي بيش نيست به نام پارسا!!).ازآن جا كه هررفتني برگشتني داردحضرات حجاج نيزازسفربه خانه ي خدابرگشتندودردسرمن بدبخت هم ازاين جا آغاز مي شود.همين كه برمي گردندسفره اي مي اندازند وبارعام مي دهند.هرچه هم مخ عيال را بگذاري توي چرخ دستي وبگرداني كه بي خيال آمدن تو شودسودي ندارد!!"مگرمي شود!!عمووزن عمو به اشان برمي خورد!!!"تصورش را بكنيد مي رويدخانه ي حاجي آقا همه به صف مي شوند وبه هنگام روبوسي سيل تعرفات را روان مي كنند." زيارت قبول""خوشا به سعادت تان""انشالله به عمره؟تمتع؟ مشرف بشويد" وهزارتا ازاين حرف ها!!من را كه بكشيد حاضرنيستم يكي از اين حرف هاي آب دوغ خياري را به زبان برانم!!ناچارصم وبكم مي روم با عموودامادمربوطه روبوسي مي كنم.دستي هم به سرحاجي كوچك مي كشم.بازهم جاي شكرش باقي است كه بامردان مي شود روبوسي كرد.مواجه شدن بازنان كه ديگرافتضاح است!!مثل مادرمرده ها بايد بروم جلو سلامي بگويم!!بعدازاين چندان سخت نيست!!بخوربخورآغازمي شود وهرازگاهي هم صلواتي ازجماعت مي گيرند.عموي عيال آمد كنارم نشست وازماجراهاي مكه ي مكرمه داستان هايي گفت.مي گفت آن جا كلمه "لامشكل " سرزبان اش افتاده بودوراه به راه وجا وبي جا "لامشكل " نثارخلق الله مي كرده است.من هم جوكي به مناسبت تعريف كردم كه كلي شكم حاج آقا را دستخوش نوسانات عمودي كرد(جوك: به همشهري مي گويند خانه ي خداخوش گذشت مي گويد بدنبوداماهيچ جا خانه خودآدم نمي شود!!!)
بعدهم دامادمربوطه آمد كنارم داستان خودش را ازمكه ي مكرمه تعريف كرد.مي گفت عربستاني ها تا مي فهميدندباايراني جماعت طرف اند مي گفتند:علي دايي!!علي كريمي!!كريم باقري!!
يك جوك مكه اي هم براي داماد مربوطه گفتم ايضا شكم برآمده ي ايشان نيزنوسانات عمودي خوبي كرد!!(اين جوك طولاني بوداگرخداعمري دادسرفرصت نقل مي كنم براي تان!!).داماد مربوطه انگارباگوشه چشمي به ناهمرنگي حقيرخواست وارد معقولاتي شودكه برادران وخواهران روشن فكرديني درباره كرامات حج مي سراينداماوقتي ديددارم مي گويم آن جايي كه به زيارت اش رفته دكاني بيش نيست براي كسب درآمدشازده هاي سعودي وقماربازي درمونت كارلو، دم فروبست.سرآخرهم كه گفت انشالله نصيب شما بشود(رو كه نيست !!) گفتم خدا نكند!!بروم درآن بيابان برهوت چكاركنم؟خسي درميقات بنويسم؟!!دعاكن گذارمان بيفتدبه اروپا وچين وماچين!!اين را كه شنيدپاشدرفت آن طرف مجلس مراازسخنان گهربارش محروم كرد!!
دراين ميان اين مرتيكه بامدادك هم گيراساسي داده بود به حاجي كوچولووراه به راه مي گفت"حاجي پارسا فلان حاجي پارسا بهمان!!!"
ازداستان خودمان دورافتاديم!!اين حجاج كه مي آيندلابد مي دانيد كه كوچه اشان پرمي شود از پرده نويسي هاي خيرمقدم گويي.بازگشت ملكوتي تان را ازسفرملكوتي تبريك مي گوييم وازاين حرف ها!!!پدرزن جان هم داده بود پرده اي بنويسندوزده بوددرخانه عموي عيال.پايين پرده هم نوشته بودندازطرف خانواده ي فلاني.انگاركاركه ازكارخانه گذشته بوديادنام حقيرافتادندولي ديگرجايي نبودكه نام حقيررااضافه كنند.براي همين ته جمله ي كذايي ابرويي (يا به قول فرنگيان آكولادي) بازكرده بودندنام مرا هم به رنگ ديگري افزوده بودند!!آن ابرويا آكولادبه خوبي نشان گروضعيت امثا ل من درميهن آريايي اسلامي است.مي شودنام خودمان را بگذاريم ابرونشين!!(آكولادنشين!!).اسم با مسمايي است!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا