7/24/2005
"خميني" يا "زورو"
اين مرتيكه بامدادك نمي دانم چرابه همه ي آخوندها مي گويد خميني.لابدآن سيداولادپيغمبرراعصاره تمام عمامه به سرها مي پندارد.الله اعلم.ديروزباهم رفته بوديم بيرون كمي قدم بزنيم.مرتيكه راديگردرون خانه نمي شودنگه داشت.همه ماراترسانده بودندكه باآمدن بارانك بايدهواي حسادت هاي اين مرتيكه را داشته باشيم اما طرف به هيچ وجه گام درراه حسادت نگذاشت ازهمان آغازبارانك را خانوم خانوما ناميد وحرف هاي گنده ترازدهان صادركرد."اوخي ازتنهايي درآمدم" وازاين حرف ها.ولي انگارشست اش خبردارشده بودكه ماناچاريم دردوجبهه نبردكنيم وآتش توپخانه را چندبرابر كرده است!!تخم جن به تمام معنا شده است.هردم بايد ببرمش بيرون قدمي بزنيم تا عيال وبارانك نفسي تازه كنند!!
ازجلوي مكانيكي ردشده بوديم كه ديدم آخوندميانه بالايي با عمامه ي سياه وعباي پوست پيازي سياه ازروبرو مي آيد.انگشتان بامدادك را فشاردادم وگفتم" اين كيه داره مياد؟!!"
همان گونه كه پيش بيني مي كردم گفت:خميني!!
گفتم: مطمئني؟!!خوب نگاه كن!!"زورو" نيست؟
ازپشت به عباي مواج آخوندبي نوا نگاهي انداخت وگفت: يادت مي آد كوچولو بودم اين قدري(انگشت اشاره وشست را به هم چسباندوآوردبالا) بودم برام سي دي "زورو" خريده بودي؟
گفتم : آره!!خوب كه چي!! تو پرتش كردي روي سراميك كف آشپزخانه !!فاتحه!!
پرسيد: فاتحه ديگه چيه؟!!
گفتم : يه چيز تو مايه ي اذان!!
اذان را مي شناسد!!
كمي فكركرد وپرسيد: سي دي " زورو" برام مي خري؟!!
گفتم: باشه !!مي خرم!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا