10/04/2005
داد بي داد

اين عنوان اصلي كتابي است باعنوان فرعي "نخستين زندان زنان سياسي" كه خاطرات زناني راكه به دليل فعاليت هاي سياسي درفاصله ي 1350 تا 1357 به زندان افتاده اند دربرمي گيرد. بيشترشان هم به جنبش چپ تعلق دارند. در شناس نامه ي كتاب نوشته اند جلداول ولي بعيد مي دانم با ساده زيستاني كه سركارآمده اند كار به جلدهاي بعدي بكشد(لابدجماعتي مي گويند چشم تان كورمي رفتيدبه جناب معين راي مي داديد يا به عالي جناب سرخ پوش). به هرحال كتاب خيلي خواندني است.كتاب خودم را تاحالا سه چهارنفرگرفته اند وخوانده اند.خودم هم چندنسخه اي خريده ام به دوستان وآشنايان هديه داده ام به مناسبت هاي مختلف(كتاب هديه دادن ازگل خريدن بهتراست.شك نكنيد.) خواندن اين كتاب را به ويژه به همجنسان گرامي توصيه مي كنم.فرصتي است براي آشنايي بيشتربانگاه زنان.نگاهي كه كم تر درچنين حوزه هايي فرصت بروزيافته است.
بدنيست چند فراز جالب ازكتاب را اين جا بياورم.ضررندارد.راستي كتاب را هم خانم ويداحاجبي تبريزي گردآوري كرده است وخودش هم يكي از خاطرات نويسان كتاب است.

* روزدهم اسفندهمان سال، طبق معمول دردرمانگاه نارمك مشغول به كاربودم ومنتظر روزنامه تا ازنتيجه ي دادگاه برادرهايم باخبرشوم.پيش ازآن، به دادرسي ارتش كه مراجعه كرده بودم،گفته بودندخبردادگاه را به زودي اعلام مي كنند.آن روزها شنيده بودم محكوم به اعدام شده اند اما تقاضاي فرجام نكرده اند.هرچه منتظرماندم ازروزنامه خبري نشد.ازشكوه پرسيدم:"روزنامه ي امروز رو نديدي؟" جوابي دريافت نكردم.اما ازنگاه شكوه ورييس درمانگاه وهمكارانم حدس زدم خبري درروزنامه هست كه ازمن پنهان مي كنند.سرانجام با پافشاري روزنامه را به دست آوردم.فرصتي نداده بودند، برادرهايم را همراه هشت تن از رفقاشان اعدام كرده بودند.باچه شتابي!(بخشي از خاطرات مستوره احمدزاده)
* من هم مثل بقيه بايددائم پيش خود تمرين مي كردم كه دركشتن يا كشته شدن هيچ ترديدي به خودراه ندهم.بايد حرف چريك مبارز، احمدزيبرم را آويزه ي گوش كنم وهيچ گاه ازخودنپرسم:" بزنم يا نزنم؟" سيانوري را كه دردهان دارم:" بجوم يا نجوم؟" بلكه بايد اين را مي آموختم كه قاطعانه وبي هيچ ترديد بگويم:" بزنم وبزنم"، "بجوم و بجوم"( عاطفه جعفري)
* زن بودن درخانه ي تيمي،اما گرفتاري خاص خودش را داشت.به خصوص عادت ماهانه براي من عذابي بود.انگارعيب است،شرمنده ام مي كرد.پنبه ها را ريز ريز مي كردم ومي ريختم درچاهك حياط خلوت.به تصورم نمي گنجيد كه مي توانم درروزنامه بپيچم وبياندازم درظرف آشغال.رفقاي مرد هم گويي اصلا ازقضيه ي عادت ماهانه ي زن ها بي خبر بودند.شايد هم به روي خودشان نمي آوردند.هرچه بود، اگروقت ورزش مي گفتم:" امروزنمي توانم ورزش كنم" بي معطلي اعتراض مي كردندكه:" يعني چه! ورزش جزو ديسپلين زندگي ما است"( عاطفه جعفري)
* بعضي از زن هاي فقير كه زايمان آن ها به سرماي زمستان مي افتاد، مي رفتند به كلانتري ويك تكه ترياك مي گذاشتند روي ميز رييس تا مجبورشود آن ها را به زندان بياندازد.درزندان غذا داشتند وجاي گرم.فيروزه هم همين كار را كرده بود و به زندان افتاده بود.اما چون پول نداشت ميزان ترياك كافي نبود.زمستان تمام نشده،درست سه روزپس از زايمان،او را به زور ازدر زندان انداختند بيرون.ما او را از پنجره ي اتاق مي ديديم كه زير برف، پسرسه روزه اش را كه به خاطر عشق به ملك مطيعي ، هنرپيشه ي معروف، نامش را گذاشته بود ناصر، درآغوش مي فشرد.مي ناليد ونفرين مي كرد وفحش ها ي ركيك مي داد...نگهبان اوراهل مي داد وبا تيپا ازدرزندان انداخت بيرون. ( عاطفه جعفري)
* تظاهر به پاره اي كارها، به نظرم بي حاصل مي رسيد.به خصوص درماه محرم ورمضان.درروزهاي تاسوعا وعاشورا، دفترزندان حياط را دراختيار زن هاي عادي مي گذاشت.زن ها درحياط جمع مي شدند، سينه مي زدند، به سرشان گل مي ماليدند، نذري مي پختند.شام غريبان همه ي چراغ ها را خاموش وشمع روشن مي كردند.....ازهمه عجيب تر، تظاهر هم بندي هايم به سينه زدن جلوي پنجره بود.جلوي پنجره دست شان را الكي بالا وپايين مي آوردند كه يعني ما داريم سينه مي زنيم.....وقتي مي پرسيدم چرا تظاهرمي كنيد؟ مي گفتند" به خاطر اين كه ميان ما وتوده ها فاصله ايجاد نشه"( طاهره)
* دادستان شروع كرد به خواندن كيفرخواست.پس از مقدارزيادي كلي گويي درباره ي رهبرگروه، به اتهامات من كه رسيد سرجمله ي " اين خانم در" مكثي طولاني كرد وبالاخره گفت" در كون "..."در كون " ..." در كون فدراسيون فعاليت مي كرده" ومن بي اختيارپقي زدم زيرخنده.رييس دادگاه رو به من با خشم گفت" خانم همه كه مثل شما درخارجه درس نخوندن!"(فريده لاشايي)
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا