10/03/2005
درستايش خنده
ازروزگارسرجواني،يادش به خيرباد،با نيروي بنيان فكن خنده آشنابوده ام.يادم مي آيدسال چهارم رياضي كه بودم،دراوج سركوب دهه ي شصت،دبيرفيزيك پرابهتي داشتيم.هيچ كس تخم آن را نداشت كه ازپس جناب ايشان واردكلاس شوددست از پا خطاكردن دركلاس كه جاي خوددارد.باسوادبودوخوش سيما.صورت شش تيغه وكت وشلواراتوكشيده.آن هم درروزگاري كه مدرسه ها رادبيران ريش مند و ته ريش مند قرق كرده بودند.باآن اوركت هاي آمريكايي سبز سيدي .خلاصه سروضع اش حسابي بي ربط بودوبه قولي فسق مجسم.پرشروشورترين بچه هاي كلاس هم سركلاس دبيرفيزيك موش موش مي شدند.فضاي كلاس مي شد عين قبرستان.تصوركنيددرچنين فضاي سنگيني خنده گريبان آدم را بگيرد.سركلاس فيزيك راه به راه خنده ام مي گرفت.بي خود وبي جهت.ابهت دبيركيلويي چنداست.تاآن جا كه مي توانستم توفان خنده رادرسينه ام نگه مي داشتم.درآستانه انفجاركه بودم الكي درپي خط كشي يا پاك كني زير ميز مي رفتم.حالا چرااين داستان را سرقلم رفتم؟ چندروزپيش وزيرجديدوزارت خانه مباركه به مديران مياني وكارشناسان بارعام داده بود.حقيرنيزجزو بارعام يافتگان بودم.چه سعادتي.باورتان نمي شودجناب وزيرچنان درراه چرندگويي تاخت وتازكردكه كمابيش تمامي مديران لايه ي مياني مانندروزگارسرجواني من سرزيرميزمي كردندوحالا نخند كي بخند.اگربدانيدكه مديران مياني درسازمان هاي دولتي ميهن آريايي اسلامي درپيمودن راه رياكاري وپنهان سازي باطن به چه مراتبي دست يافته اندوچه قزميت هايي هستنددرخواهيد يافت كه جناب وزيرچه پرمايه ياوه بافته است.خلاصه جاي تان خالي بود.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا