10/26/2005
دنده عقب آدم ها
يادش به خيرهنگام سرجواني ، كوه كه مي خواستيم برويم ساعت پنج صبح قرارمي گذاشتيم كه درميدان تجريش جمع بشويم. همان هنگام بودكه درتاريك روشنايي آغاز روز مي ديدم آدم هايي دست به سينه دنده عقب مي آيند وراه به راه تعظيم مي كنند.درست مانند چندروزپيش كه همراه با عهد وعيال ومادرزن جان رفته بوديم امام زاده صالح . دم افطار.بامدادك همين كه ديدچندنفرآدم گنده دست به سينه دنده عقب دارند مي آيندراه افتاد به سوي شان.بارانك به بغل فوري خودم را به بامدادك رساندم وجلوي اش را گرفتم تا گندي به بارنياورده.يك بارديگرهم اين مرتيكه جنجال به پا كرد. نگهبان هاي امام زاده هاراكه ديده ايد.سواي قباي يقه آخوندي بلندي به سبك سرداري پاكستاني ها كه به تن دارندگردگيري هم به دست دارندكه هيچ گاه ازخودشان جدا نمي كنند.نگهيان امام زاده صالح هم يكي ازهمين گردگيرها را زير بغل اش زده بود. به رنگ خرمايي.بامدادك همين كه گردگيرراديدشروع كرد به نق زدن كه ازاين پشمك ها مي خوام. مواظب بودم كه گردگيركذايي را كش نرود.يك ماه پيش كه به شاه عبدالعظيم هم رفته بوديم، بازهم با مادرزن جان، به اين گردگيرها گيرداده بود(شاه عبدالعظيم خيلي جالب است سه امام زاده دريك امام زاده.به قول هنري ها سه فيلم با يك بليت.به قول خودمان درگردوبازي هاي كودكي هردو هرسه در). جلوي محوطه ي امام زاده به كوهي ازانسان رسيديم كه مانند زنبورروي هم تلنبارشده بودند.مثل دعواي برره اي ها درسريال مهران مديري.منتها توده اي بس بزرگ تر. نزديك تركه رفتيم ازلابلاي دست وپاي تلمبارآدم ها توانستم چراغ وانتي را ببينم. نذري مي دادند.صداي زني هم بلندبود كه مي گفت "چراميذاري اين جوري وردارن". اندكي جلوتر تابلويي زده بودند وروي آن نوشته بودند"محل جمع آوري وپخش نذورات خوراكي". اين جا هم به نسوان گرامي اجازه نمي دادند بدون چادرپاي درمحضرگهربار امام زاده بگذارند.مادرزن جان كه مشكلي نداشت.به عيال چادرسياهي دادندآكنده ازدايره هاي سفيد.خيلي خنده دارشده بود. جاي شكرش باقي است كه نمي گويندآقايان هم بايد عبا بپوشند يا عمامه به سركنند.به گمانم آقايان بسي خنده دارترمي شدند. زن وشوهرجواني داشتند با نگهبان هاي گردگيربه دست ،جروبحث مي كردند.نمي خواستند كه دخترنابالغ شان چادرسرش بگذارد. به گمانم ازاين روشنفكران ديني بودندچون مرد داشت توضيح مي داد كه چادردراسلام اجباري نيست . راستي راستي ديدني بود كه دختران باآخرين مدل مانتو وشلوارورنگ مو چادربه سرشان مي كردند.برخي چادرها هم خنده داربود.خودم ديدم كه دخترجواني چادري را سرسري گذاشته بود سرش ودرست وسط كله اش روي چادرعددپنج رقمي زردي توي چشم مي خورد.آن هم اعدادانگليسي. عهدواعيال براي زيارت به درون رفتند ومن ماندم وحوضم. يك ربعي طول كشيد تا برگردند. مادرزن جان گفت خيلي خلوت است بدنيست بروم زيارتي بكنم.گفتم " مي ترسم سنگ بشوم".ازخنده داشت روده بر مي شد. خداراچه ديدي شايد راستي راستي سنگ مان كرد.راستي تا يادم نرفته بگويم كه نذرتخصصي امام زاده صالح نمك است. اگرحاجتي داريد نمك يادتان نرود.بدون يد باشد بهتراست
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا