11/07/2005
عيد كوكوبرانداز

آخي راحت شديم.يك ماه مبارك ديگرهم تمام شد.به قول امت درصحنه ي آذري "گوتاردي".اگراشتباه گفتم دوستان آذري ببخشند.ديگرحالم از هرچي كوكو اعم از كوكوسبزي وكوكو سيب زميني به هم مي خورد. هرچه بود تمام شد ورفت تا سال بعد .البته اگراوساكريم ناقابلي چون حقيرراقابل بداندكه سال بعد هم دركره ي خاكي كه محضرششدانگ خودش است نفس كشان باشيم.روزآخري كه حسابي خرتوخرشده بودوهم عيدفطرقمي داشتيم هم عيد فطرتهراني. روزپنجشبه ملت باايمان گه گيجه گرفته بودندكه روزه بگيرند يا بخورند.بالاخره روزعيد روزه گرفتن را اوسا كريم حرام كرده است. روزپنج شنبه كه همه بين شش وبش سرگردان بودند رندي براي كاربران تلفن همراه كوته پيام جالبي فرستاده بود( به قول فرنگي ها اس ام اس.چه اسم ترس ناكي آدم ياد بيماري ام اس مي افتد) .خيلي سركاري بود. نمي دانم هوش ايراني چنين لطيفه هايي را كجا درمي آورد" سلام .همين الان اعلام شد كه دفترمقام معظم رهبري 60 برگ است"
خلاصه صبح شنبه كه نخستين باربدون كوكو خودمان را به اداره رسانديم. به همه عيد سعيد فطر راتبريك گفتيم. پيش بندتبريك هم مي گفتم اين عيد براي من كه خيلي مبارك است.همه اشان مي خنديدندومي گفتند صدالبته. اين عيد نه تنها كوكو برانداز بود مرا ازدست اين مرتيكه بامدادك هم خلاص كرد. باورتان نمي شود درطول ماه مبارك كوكوخيز شونصدتا پارك عوض كرديم. همان روزهاي اول رمضان كه مرتيكه را بردم پارك پاتوق خودمان نزديكاي چهارراه قصر دوزاري ام افتاد كه ماه سختي درپيش است. طبق معمول يك ساعتي با سرسره وتاب وررفت وبعد هم فوري خودش را پرت كردتوي ساندويچي كنارپارك.خوشبختانه نزديك افطاربود ويك ربعي كه منتظر مانديم ساندويچي هم شروع به كاركرد. ازهمين روزبودكه جست وجوي من براي يافتن پارك هاي دورازساندويجي آغاز شد. پارك هاي بسياري را امتحان كردم تا اين روزآخر رسيدم به پارك شهيد آويني درانتهاي تخت طاووس سابق يا شهيد مطهري لاحق.( مي گويند آيت الله منتظري دامن اضافه توهنگامي كه هنوزازمقام وليعهدي كله پا نشده بود يك باردرسال گرد شهادت مطهري براي امام ره پيام فرستاده بود كه سالگرد شهادت آيت الله مطهري تخت طاووس سابق تسليت باد). دم درپارك تنديسي از كله ي شهيد آويني را گذاشته اند روي پايه اي. بامدادك گفت اين كيه؟ گفتم شهيدآويني.گفت چي كارمي كرد؟ گفتم يك برنامه اي به نام روايت فتح درست مي كرد كه ازتلويزيون پخش مي شدو خودش راوي بود. بعد صدايم را عرفاني تخماتيك كردم وگفت اين جوري مي گفت: شهيد به درازناي باريكناي لقاالله نظر دارد( ازهمه جالب ترميان پرده هاي تبليغاتي پشت بند اين صداي عرفاني بود.تصورش را بكنيد تبليغ چي توز پشت بند اين صداي ملكوتي. فقط شايدپخش تبليغات درميان اذان ازاين توالي خنده دارتر باشد).بامدادك ازصداي عرفاني ملكوتي خارج شده از دهان بي روزه ام حسابي شاخ درآورده بود.نگاهي به كله ي شهيد آويني انداخت بعدگفت" بيا مسابقه بديم" ودبدو طرف سرسره ها. خيالم راحت بود كه ساندويجي پاندويجي دوروبراي اين پارك نيست. چه اشتباهي. ازورجه وورجه كه خسته شد وسوارخودروشديم كه برويم ازفاصله ششصد هفتصد متري ودرانتهاي تخت طاوس ساندويجي بادبادك را ديد. فوري گفت بريم بادبادك.عاشق اين ساندويجي پيتزايي است.چون هم اتاق بازي دارد(اتاقي پرازتوپ) هم خانم چهره پردازي كه صورت امثال بامدادك را درعرض ايكي ثانيه تبديل مي كند به موش وخرگوش وجك وجانورهاي ديگر. حال ساعت چند است سه ونيم بعدازظهر. دوساعت ونيم آزگارمانده به افطار. گفتم" پسرجان ماه رمضان است غذانمي دهند. " بامنطق خيره كننده ودندان شكني گفت"من كه روزه نيستم". گفتم"زكي .بيست وپنج ساله من دارم همين را مي گويم به پشم هيچ كس هم نيست.تازه پول غذاراهم از حقوق مان كسر مي كنند" .نگاه نگاه كرد وگفت" زكي يعني چي؟" گفتم " ازصفات حق تعالي است"
دردسرتان ندهم ناچارشدم ببرمش درون بادبادك.ولي فايده نداشت.ازپيش خدمت ها بگيرتا رييس ومعاون بادبادك آمدند براي اش توضيح دادند كه تا افطارخبري نيست به خرجش نرفت كه نرفت .مدام مي گفت من كه روزه نيستم. جاي تان خالي تاخودخانه عربده زد واشك ريخت. پس مبارك باد عيدفطر.عيدكوكوبرانداز. عيدبازگشت به پارك خويشتن خويش.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا