2/06/2006
تاب دارند

این روزها یکی از فیض های اجباری حقیربردن بامدادک به تماشای عزاداران حسینی است.به قول خودشان حسین پارتی. هیچ جورهم نمی شودزیرآبی رفت.همین که صدای طبل های گوش خراش سوگ واران سالارکربلا بلند می شودجناب بامدادک هم زنجیر به دست می آید سروقت من بیچاره. خداراچه دیدی شاید به خاطر صواب همراهی پسرک تا دسته های سوگ واری ما را هم به بهشت راه دادنداگرهم نگذاشتند ازرودخانه های پرشراب بهشت گلویی تازه کنیم نگذارند.به قول برادران وخواهران آذری که این روزها به زبان آذری نغمه سرایی ها می کنندبرای امام سوم شان، عیبی یوخ. دیشب هم برای تماشای دسته ها بردمش به میدان گرگان.به قول مادرزن جان میدان ثریا. این هم که بدترازمن خدای گیردادن به چیزهای عجیب وغریب.ناگهان دیدم دست مرا می کشد ومی گوید: بابایی این پراید را ببین.بیچاره حق داشت تعجب کند.یکی از عاشقان دل خسته ی سالارشهیدان کربلا جلو وعقب خودروی پرایدش را گل مالیده بود.عین گل مالی خودروهای ارتشی به هنگام جنگ یا رزمایش.ولی کلفت تر. دروسط کاپوت گل مالی شده هم نام امام سوم راانگارانگشت نویسی کرده بودند.به خط نستعلیق کج ومعوج.یا حسین شهید.دیده بودیم گل به سرشان کنند.گل به سرکردن خودرو را دیگرندیده بودیم.بامدادک پرسید: چرااین جوری کردند؟.گفتم: تاب دارند.گفت :ما هم که تاب داریم.همان که عمه جونو خرید.پس چرا به ماشین خاک نمی زنی؟".گفتم: مخ شان تاب دارد نه خودشان.گفت:به عمه جونو می گم برای مخ ما هم تاب بخره.
داشتیم پراید گل مالیده به سر را وراندازمی کردیم که سوت کوته پیام تلفن همراه بلندشد.یکی از دوستان دبیرستان فرستاده بود:
شهادت جان سوز،جان گداز،جان کاه، جان اف کندی، جان فورد، جان تراولتا، جان نثار، جان وین، جانعلی، جان مریم چشماتو واکن سری بالا کن.......
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا