3/01/2006
خنده ام نمی گیرد اما

درون همه ی اتاق ها تکه مقوای کج وکوله ای را چسبانده اندکه قبله نما است.خودش که نه .خطی که روی اش کشیده اندو با خط عمودی زاویه دارد.مقواراهم به گمانم از پوشه های به دردنخوربریده اند. یادآن جوکی افتادم که طرف آخرعمری فهمیده بودبااندکی انحراف نسبت به قبله نمازمی خوانده است وآخوند محل شان گفته بود نگران نباش صواب نمازهای ات ضرب درکسینوس آلفا می شود.اما خنده ام نمی گیرد.دریکی از بیداری ها ی شبانه ، با خودکاروسط دوخط قبله نما یک آلفای تروتمیز نقش می کنم.هیچ کس متوجه ی کارهنری ام نشد.نه بیماران اتاق .نه پرستاران.نه همراهان.البته دوهمراه بیشترنیستیم.همراه بیمارته اتاق هم که همیشه تخت می گیرد می خوابد.انگارمی داندمن بیدارم.نمی دانم چه جوری روی صندلی خواب اش می برد.گاهی کتاب می خوانم .گاهی روزنامه .نورراهرو به درون می آید.گاهی هم می نشینم به صورت اش نگاه می کنم.بیدارکه باشدگاهی به من نگاه می کند.بیشتربه درودیوار.لوله ای که برای خوراندن غذادرون بینی اش فروکرده اند آزارش می دهد.چندبارتاحالالوله رادرآورده است واوقات پرستاروسرپرستارراتلخ کرده است.دست چپ اش را به تخت می بندند.دست راستش که ازکارافتاده است.همراه پای راست وزبانش.روی پهلوی راست که می خواهد بخوابدنمی تواند.بنددست چپ نمی گذارد.می گویم مردحسابی آن لوله ی لاکتاب را درنیارتادستت را نبنندند.اندکی سرش راروی بالش بالاتر می برم.بازهم آسوده ی آسوده نیست.دلم برای اش می سوزد.دندان های مصنوعی اش را درآورده اند.گذاشته ام درون کوله ام.لب های اش حسابی چروک خورده است.حالا می توان دیدکه چقدرپیرشده است.هروقت که پوشک اش را عوض می کنم انگارخجالت می کشد. دستکش های یک بارمصرف را که درمی آورم ودست هایم را می شویم اگردست اش بازباشد مهلت نمی دهددستم را می گیردوفشارمی دهد.باآن که چندسالی است بازنشسته شده وکارنمی کندانگشتانش هنوز زمخت وکارگری است.دستم درمیان انگشتان اش زنانه می نماید.
گاهی سربه سرش می گذارم.می تواندلبخندبزند.می گویم این چندروزه که این جایی گنبدامام های تان را پرانده اند.چشم های اش گرد می شود.روزنامه را می گیرم جلوی چشم اش.حرم بی گنبد را می بیند.برای اش داستان را که می گویم کلی تعجب می کند.می گویم من اگرجای امام های تان بودم دست بمب گذارها را خشک می کردم.سربه سرزنش می جنباند.اگرمی توانست حرف بزندمی دانستم چه خواهد گفت." آبای اشن مره شوخی نکون".یعنی سربه سر امام ها نگذار.می گویم لابد شش صبح امام ها خواب بوده اند.مانند همه مسلمان ها نمازصبح را خوانده اندو به خواب خوش فرورفته اند.دوباره سرش را به سرزنش می جنباند.این بار با بسامد بیشتر.می گویم نترس سقف بیمارستان نمی ریزد.محکم است.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا