4/05/2006
سالی که نکوست از نامش پیداست
بامدادک سال جدیدراباپرسش های بنیادی آغازکرده است.می گوید"یکی به من بگوید امسال سال سگ است یا سال پیامبراعظم؟"به چنین بچه ی آب زیرکاهی چه پاسخی باید داد ؟ می گویم "فرقی ندارد"عیال چپ چپ نگاهم می کند.خداوکیلی یکی بیایداین دوگانگی رابرچیند.همشیره می گویدمنیژه خانم همسایه اشان هم که با اعظم خانم آن یکی همسایه اشان سگ وگربه اند حسابی ازابتکارآقا برای نام گذاری سال نو شاکی است.بیچاره حق هم دارد.تصورش را بکنید ازیکی خوش تان نیایدوناچارباشید درتمام طول سال به هنگام تماشای برنامه های آب دوغ خیاری صداوسیمای میهن آریایی اسلامی نامش را چسبیده به نام پیامبررحمت درگوشه ی تلویزیون تان ببینید.چنین آدمی اگردستش به دفترمقام رهبری هم برسد جرواجرش می کند.
بامدادک سال نو راحسابی پرگازآغازکرده است.پارسال سیزده بدرکه رفته بودیم پارک یک بارگم شد.امسال پنج بار.به این می گویندحدنصاب شکنی.رضازاده کیلویی چنداست.
راستی امسال پس ازعمری که درسردرگمی گذراندیم تکلیف مان روشن شد.ازحسنک کجایی تا کوکب خانم؟نه بابا.رییس جمهوررجایی وارمندناک وش تکلیف مان راروشن کرد.جناب ایشان درپیام نوروزی شان فرمودندکه ملت ایران درسال گذشته دوشادکامی وپیروزی داشته است .یکی شرکت درانتخابات ریاست جمهوری ودیگری شرکت درراه پیمایی 22 بهمن.بااین حساب نه تنها حقیرجزوملت ایران نیستم بلکه بسیاری ازخویشاوندان ودوستان وهمکاران نیز از جرگه ی ملت درصحنه به بیرون پرتاب شده اند.نکردیم درانتخابات رای سفید بدهیم وگرنه هم اکنون نصف ونیمه هم جزوسیل خروشان ملت می بودیم نه آن که قاچاقی زیست کنیم دراین مملکت گل وبلبل.
امسال نوروزازبابت قروقاطی شدن سوگواری وجشن ملت درصحنه نیز خرتوخری شده بود که بیا وببین.هفت سین وآش نذری وشله زرد همه باهم.هفت بیجارحسابی.رفته بودیم عیددیدنی خانه ی خاله ی بزرگ عیال.خاله خانم یک مشت شکلات ریخت توی جیبم وگفت که بر هرشکلات چهل دخترهرکدام یک بارقرآن را به طورکامل فروخوانده اند.توصیه کردبدهم ابوی بخورد بلکه زودترشفا بیابد.شکلات ها راکه جلوی پدرم ریختم وخاصیت شان را گفتم.با همان زبان بی زبانی چیزهایی گفت . می دانستم چه می خواهد بگوید.چیزی درمایه ی "این کس شعرها یعنی چی؟".سربیماری مادرم نیزخاله خانم ازاین شکلات های چهل قرآنی داده بود که افاقه نکرد.البته پدرم ازاین داستان خبرنداشت.یک بارهم همسایه پایینی همشیره آش نذری آوردوگفت بدهیم ابوی بخوردکه شفابخش است.بازهم پدرزیربارنرفت با آش پاش میانه ای نداردحتی اگرشفابخش باشند.خودم خوردم.آش رشته بود.کشکش زیادبود.به پدرم گفتم که انشالله اوسا کریم خوردن مرا می گذارد به حساب تو.خندید.کارپدربرعکس است همه را بیماری وگرفتاری به اوساکریم نزدیک ترمی کنداما پدرحسابی ازاوساکریم شاکی است انگار.وقتی می گویم چرانمازنمی خوانی ؟ درازکشیده روی تخت هم بخوانی قبول است حسابی شاکی می شود.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا