6/06/2006
عجب گوهری بود
این چندروزخمینی هالیدی جایی نرفتیم وازکمبودراه بندان وصدالبته فراق آن سفرکرده کلی غمباد گرفتیم ولی
به لطف برنامه های درخشان صدوسیما وخاطره گویی های خردوکلان جماعت هم پیاله با آن سفرکرده دریافتیم چه گوهرغلتانی راازدست بدادیم وخودنمی دانستیم.خداوکیلی من یکی که ازخواب غفلت درآمدم اساسی.برنامه ها چنان پرباربودکه سرآخربامدادک هم به زبان آمدوپرسید"بابایی خمینی چرامرد؟" مانده بودم جوابش راچه بدهم.خواستم بگویم آفتابه اش سنگین شده بودبی خیال شدم.البته رازنگه داری آن سفرکرده هم دربی خبرماندن ما ازاقیانوس بی کران دانش وحکمت اش بی تاثیرنبود.فکرش رابکنیدتازنده بودکسی نمی دانست که جناب ایشان درشعروشاعری هم دستی دارندوبعدهمین که سرش راگذاشت زمین دیوان شعرشان ازآستین بیت شان بیرون آمد.یادتان که هست؟من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم وازاین حرف ها.پس از گذشت این همه سال هنوزهم رازگشایی سرتمام شدن ندارد.باورتان نمی شودنشسته بودیم که اخباریکی از کانال های صداوسیما شروع شودببینیم رییس جمهوررجایی وارمندناک چه دست گل تازه ای به آب داده است گوینده همین که جلوی دوربین آمدبالحنی عرفانی تخماتیک گفت نامه ای رابرای تان می خوانم نویسنده اش راحدس بزنید.نامه ای بوددرمایه ی نامه هایی که سرجوانی برای دخترهمسایه می نویسیم.نویسنده می گفت اکنون که دربیروت به منظره ی زیبای فلان بهمان می نگرم زیبایی اش چسبناک نیست چراکه تودرکنارم نیستی وازاین حرف ها. عیال نام بیروت راکه شنید گفت لابدچمران برای زنش نوشته است. گفتم شک نکن که نامه ی امام ره است.عیال درآمد که به گروه خونش نمی خورد.سرآخرحرف من درست درآمد.طرف درعهدسرجوانی ودرراه مکه که دربیروت اطراق کرده بودنداین نامه راسرقلم رفته بود.عیال دست بردارنبود می گفت لابد یکی دیگربرایش نوشته است.بعدهم گفت چندی پیش یکی از دوست دخترهای قدیم برادرزن جان رادیده است که از خط وانشای خوب برادرزن جان درنامه های عاشقانه ی جوانی تعریف می کرد.عیال هم که می دانست برادرزن جان دربدخطی رودست نداردومال این حرف ها نیست داستان رابرایش تعریف کرده بود.برادرزن جان هم گفته بودمی دادم سعید شتر برایم می نوشت.
خلاصه دراین چندروز کلی فیض بردیم. برای حسن ختام ،خاطره گویی جناب سحابی پسررا(پدرکه به لقاالله پیوست) ازموقعی که به قول خودش خدمت امام رفته بودند می آورم بلکه شما هم فیض ببرید.رفته بودندکه زیرآب چپی های ازخدابی خبررابزنند.خداخیرشان دهاد:

" بنده در بيستم دى ماه به اتفاق همسرم خدمت امام رسيدم. آقا بنده را شناختند. مصافحه اى شد. حرف زديم. گفتم كه: حقيقتاً شما اين انقلاب را رهبرى مى كنيد و همه ديد، نظر و نگاهشان به دستور و رهنمودهاى شما است. شما كارى كنيد كه مسلمانان در اين جريان ضرر نكنند. واقعيت اين بود كه گروه هاى چپ ماركسيستى مثل حزب توده، ماركسيستى چپ، ماركسيست هاى جديد وقتى كه انقلاب شد سريعاً خودشان را سازماندهى كرده و بسيار متشكل شدند. در جريان ۲۲ بهمن به سبب همين سازماندهى جلوتر و زرنگ تر از مردم به داخل پادگان ها رفتند، مثلاً پادگان نيروى هوايى را چريك هاى فدايى رفتند و اسلحه، توپ و تانك آنجا را بردند. اين بود كه از همان زمان شوراى عالى انقلاب بيدار شد كه به اين گروه هاى چپ نبايد ميدان داد. آن موقع كه خدمت آقا مى رفتم نگرانى اين بود كه چون مسلمانان سازمان و تشكيلات منسجمى ندارند ممكن است كه مسئله ايجاد شود. به آقا گفتم: تا اينجاى كار را مسلمانان زحمت كشيدند. بعد از اين ديگر اختيار دست غيرمسلمان ها نيفتد. آقا فرمود: نه، خيالتان راحت باشد. هر كسى بخواهد كارى بكند با يك راهپيمايى حل مى شود"(روزنامه ی شرق)
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا